میدونی، به نظرم تمام این مردهایی که دربارهی فمینیستها جوک میسازند، یا بدتر، افرادی که باور دارند «میخواستی توی سوریه نجنگند که الان اینجا جنگ باشه؟»، این افرادی که توی کشورهای پیشرفته زندگی میکنند و به نظرشون مهاجرها باید توی کشور خودشون میموندند، و خب، کلا از این دست، صرفا درکی ندارند از این که خودشون جدا نیستند از بقیه. این که مذکر باشی، باعث نمیشه که حقوق زنان و وضعیتشون روی زندگیت تاثیر نذاره.
یعنی من خیلی به فضیلتهای اخلاقی معتقد نیستم. هنوز دقیقا متوجه نیستم چرا فداکاری چیز خوبی محسوب میشه، و اکثر اوقات چیزهایی برام فضیلت محسوب میشه که بتونه یک سیستم بهتر بسازه. اگه با بقیه خوشاخلاق باشی، کمتر انرژی هدر میره مثلا. همچین چیزی. برای همینم نمیتونم بیام بگم که مثلا این افراد خودخواه یا پستاند. دلیل منطقیش برام جالبتره و احتمالا قانعکنندهترم هست.
صرفا داشتم با سجاد حرف میزدم و میگفت که میترسه که یک روز مجبور باشه از اینجا بره، هیچ کاری برای این کشور نکنه، و توی غربت هم بمیره و بودن و نبودنش روی زندگی کسی تاثیر نذاره. جدا از این که توجهتون رو به این جلب میکنم که من چقدر همکلاسیهای دراماتیکی دارم که خودم فرد منطقیِ کلاس محسوب میشم، چیزی که توی حرفهاش برام جالب بود، این بود که اینقدر مرز بین ایرانی و غیرایرانی توی ذهنش پررنگه. یعنی منظورش که این نبود که مثلا تبعید بشه؛ هدفش این بود که بره سوییس و توی صنعت داروسازی اونجا کار کنه و خب، قطعا اگه تلاش کنه زندگیش هم یک تاثیری داره. ولی توی ذهنش تاثیر روی زندگی یک فرد ایرانی، یک تاثیر قابل توجه محسوب میشد.
بهش گفتم که حس وطنپرستیش رو میفهمم. و واقعا میفهمم. چون اگه ما اینجا کاری نکنیم، کی قراره بکنه؟ ولی خب، زندگی ما، هر چقدر هم که از هم دور باشیم و حتی از وجود هم خبر نداشته باشیم، روی هم تاثیر میذاره. فکر میکنم یک تاثیر مثبت روی زندگی یک نفر فقط به همون فرد محدود نشه. توی بقیهمون هم پخش میشه. مثلا اگه من چیزهای چرت و پرت راجع به فمینیسم نمیشنیدم، کمتر عصبانی میشدم و کمتر غر میزدم و این قطعا تاثیر مثبتی روی همهی اطرافیانم میذاشت. یعنی میدونم که خیلی مثالها هست که بهتر شدن زندگی یک نفر، در واقع زندگی انسانهای زیادی رو ویرون کرده، ولی منظورم رو که میفهمید؟ نه؟
گروه ما واقعا جو ترسناکی داره. یعنی کلاسمون نه، ولی گروه چرا. اینقدر روی پیشرفت تکی ما تاکید شده که کلا یادمون رفته که پیشرفت تکی فقط یکی از جنبههای پیشرفته. کسی توی کار بقیه اختلالی ایجاد نمیکنه، ولی کمک کردن هم عجیب و بیمورد به نظر میرسه. آدم فکر میکنه که «خب چرا کمک کنم؟» و خب، همینجاست که میگم فضیلتها باید یک دلیل منطقی داشته باشند. اگه کسی از من بپرسه، میگم که چون در نهایت، کمک تو باعث میشه یک نفر توی مسیر علمیش پیشرفت کنه. هر چند ناچیز. جدا از این که کمک کردن تو احتمالا باعث بشه این فرد هم به بقیه کمک کنه، خود این فرد هم در نهایت ممکنه به کشف یا اختراع یا هر چیزی برسه که انسانهای زیادی توی شرایط بهتری زندگی کنند. زندگی چند نفر نجات پیدا کنه. منظورم هم از کمک این نیست که مثلا تقلب برسون. یکی از همکلاسیهای من هست که خلاصههاش رو شب امتحان میذاشت توی گروه کلاسمون. من نمیتونم دستنوشتهی دیگران رو راحت بخونم، ولی حس خیلی خوبی بود که همچین جوّی داریم. فکر میکنم این کارش یکی از مواردی بود که الان اینقدر برای ما پذیرفتهشده است که باید تا حد امکان با هم کمک کنیم.
من از درک متناسب واقعیت خیلی خوشم میاد. این که تصویر کلیم، زومی از تصویر اصلی نباشه.