هشدار پست قبل.
اگه توی یک زمینه ادعایی داشته باشم، اونم خوابهای وحشتناکیه که میبینم. یعنی من حتی خیلی دقت میکنم که محتوای sensitive ای نبینم ولی ذهنم با مهارت تمام خودش محتوا میسازه. وقتی استرس دارم یا ذهنم درگیره، تقریبا هر شب خواب میبینم.
دو هفته پیش یک خوابی دیدم که الان از فکرش نمیتونم بخوابم. این طوری بود که توی مترو بودم و یک دختری هم جلوم بود که ازش خیلی خوشم میاومد. در واقع کیت بلانشیت بود. (واقعا ناخودآگاهم جالبه؛ یعنی من Carol رو چند هفته پیشش دیده بودم و بعد از تموم کردنش هم کلا یادم نموند همچین فیلمی دیدم، بعد ناخودآگاهم این طور گلوش گیر کرده.) و خب زنجیرهی اتفاقات یک طوری شد که آخرش بوسیدمش. و متروش شبیه متروی ایران نبود؛ کسی حجاب نداشت و حتی کسی واکنش خیلی خاصی به ما نشون نداد. ولی همون موقع هم دختر کیت بلانشیتنما میگفت که «دارند میبینند.» و من هم فکر کردم که نه. نمیبینند.
بعدش مترو رسید به آخرش، و یک مأمور جلوی در اومد. مشخصا برای ما بود. منم فرار کردم. (بله، به دختر هیچ توجهی نکردم و خودم فرار کردم.) یک مجموعهی بزرگی از راهروهای روشن و وسیع بود و نمیشد بری بیرون. توی راههای خروجی پر از مأمور بود. و کمکم داشتند راهروها رو هم میگشتند.
که دیدم یک سری سرویس بهداشتی هم هستند. و فکر کردم خب، میشه اینجا قایم بشم و بعدش که کسی نبود، فرار کنم. صحنهی ترسناکش همینجا بود. همه جای اون دستشوییها پر از آدم بود. هر دری رو باز میکردم، چند نفر نگاهم میکردند و میگفتند زودتر یک جا قایم بشم و سروصدا نکنم. فکر کنم همینجا از خواب بیدار شدم.
الان فکرم بهش رسید. بعدش به این دقت کردم که راهروها اولش یک آزادی نسبی داشتند، بعدش هی این آزادی کمتر شد، هی بیشتر صدای مأمورها میاومدند. یعنی معمولا خوابهام یادم نمیمونه، ولی اینجا حتی یادمه دستشوییها چه شکلی بودند و آدمهاش چقدر ترسیده.
خیلی میترسم. تلاش میکنم فکر نکنم ولی انگار فکری باقی نمونده برام که به این چیزها مربوط نشه.