61

وقتی فقط چار پنج سالم بود دوست داشتم دانشمند بشم ، توی هفت سالگی ، وقتی که اول دبستان بودم ، یه مدت کوتاهی به خاطر تصحیح کردن امتحانا و دوست داشتنی بودن معلم اول دبستانم تصمیم گرفته بودم که معلم بشم ، معلم اول دبستانیا ... معلم کلاس دومم ولی مثل معلم کلاس اول دوست داشتنی نبود.به خاطر همین آرزوی معلم بودنو ول کردم و تصمیم گرفتم فضانورد بشم و این آرزو تا دوم راهنماییم پایدار موند ، بعدش فهمیدم باید پزشک بشم ، دوستش نداشتم ... می خواستم ریاضی محض بخونم و استاد دانشگاه بشم ... رفتم اول دبیرستان و در نتیجه ی همه ی اون تصاویر رویایی که همه از پزشکی ترسیم می کردند تصمیم گرفتم پزشک بشم ، در نتیجه اومدم تجربی , تو دوم دبیرستان به خاطر علاقه ام به بیمارای روانی و فهمیدن دنیاهاشون تصمیم قاطع گرفتم که روانپزشک بشم و الان برگشتم به چار پنج سالگی ، میخوام دانشمندی چیزی بشم و جالب اینجاس که در تمام طول این ده سال من همیشه ی خدا از خودم تصور یه خواننده داشتم ... جای تاسفه که صدام اونقدر خوب نیس :(
۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان