چهارشنبه ۱۳ مرداد ۹۵
وقتی فقط چار پنج سالم بود دوست داشتم دانشمند بشم ، توی هفت سالگی ، وقتی که اول دبستان بودم ، یه مدت کوتاهی به خاطر تصحیح کردن امتحانا و دوست داشتنی بودن معلم اول دبستانم تصمیم گرفته بودم که معلم بشم ، معلم اول دبستانیا ... معلم کلاس دومم ولی مثل معلم کلاس اول دوست داشتنی نبود.به خاطر همین آرزوی معلم بودنو ول کردم و تصمیم گرفتم فضانورد بشم و این آرزو تا دوم راهنماییم پایدار موند ، بعدش فهمیدم باید پزشک بشم ، دوستش نداشتم ... می خواستم ریاضی محض بخونم و استاد دانشگاه بشم ... رفتم اول دبیرستان و در نتیجه ی همه ی اون تصاویر رویایی که همه از پزشکی ترسیم می کردند تصمیم گرفتم پزشک بشم ، در نتیجه اومدم تجربی , تو دوم دبیرستان به خاطر علاقه ام به بیمارای روانی و فهمیدن دنیاهاشون تصمیم قاطع گرفتم که روانپزشک بشم و الان برگشتم به چار پنج سالگی ، میخوام دانشمندی چیزی بشم و جالب اینجاس که در تمام طول این ده سال من همیشه ی خدا از خودم تصور یه خواننده داشتم ... جای تاسفه که صدام اونقدر خوب نیس :(