فکر میکنم آدمهای خوب داریم، آدمهای خنثی، و آدمهای بد. من احتمالا حدودا خنثی محسوب میشم. برای کسی مشکلی به وجود نمیارم معمولا. تا حد امکان حواسم به بقیه هست، و خیلی پیش نمیاد که کسی رو ناراحت کنم. ولی مهربون نیستم. و به مقدار زیادی خودخواهم. به مقدار خیلی بیشتری قضاوت میکنم. نمیدونم، قرار نیست تمام نقصهام رو لیست کنم، ولی میدونم که روح بزرگی ندارم به هر حال. وقتی کسی ناراحتم میکنه، فراموشم میشه وگرنه که اینطوری نیست که ببخشم. و اکثر اوقات به این افتخار میکنم که برای افرادی که یک زمانی بهم آسیب زدند، دیگه هیچ انرژیای نمیذارم.
ولی الان داشتم توی Goodreads میچرخیدم، و اکانت فردی رو دیدم، که نقدهای زیادی رو نوشته بود و همینطوری داشتم میخوندمش، که به یک نقدی رسیدم که توش به نظر میاومد از ترجمه اصلا راضی نبوده. خب من توی این موقعیت مترجم رو میشستم کاملا. ولی این فرد خیلی قشنگ برخورد کرده بود. احتمالهای مختلفی داده بود. یعنی طوری بود که اگه من مترجم کتاب میبودم و میخوندم، ناراحت نمیشدم. لحنش قشنگ بود، در عین این که عیب کار رو واضح گفته بود. بعدش نشستم کامنتهاش رو خوندم، و حتی اونجا هم قشنگ و مهربون بود. یعنی خب، اینطوری نیست که من خیلی فریفته بشم وقتی کسی با لحن رسمی قشنگ حرف بزنه، ولی این فرق داشت. انگار باحوصله جواب داده بود و میدونی، توجه میکرد.
این شکلی نیست که عاشقش شده باشم؛ هدفم از نوشتن اینها صرفا همون چیزهاییه که به پگاه میگفتم. که کمکم دارم میفهمم که یک سری چیزها کاملا ارزشهای اخلاقیاند. این شکلی نیست که «مهربون» صرفا یک صفت برای آدمهایی باشه که میخوایم ازشون خوب بگیم ولی صفت خاصی به ذهنمون نمیرسه. یک سری افراد سطحشون از ما بالاتره؛ یک چیزی شبیه اتیکوس توی کشتن مرغ مینا.