And I'll do better

استاد آمار زیستی‌مون، بهمون چند تا پروژه‌ی R (که یک زبان برنامه‌نویسیه که بیش‌تر برای کارهای آماری استفاده می‌شه.) داده بود. و کاری که من این ترم هی به عقب انداخته بودم، خوندن مکانیک سیالات و همین R بود. بنابراین یکم وحشت‌زده شده بودم. ولی خب، سخت نبودند و تونستم از پسشون بربیام. یک پروژه‌ی دیگه هم باید انجام بدم که مربوط به آمار زیستیه بازم، و اون دیگه واقعا سخته. نمی‌دونم به خاطر اینه که اولشم، یا چی، ولی بیوانفورماتیک واقعا زیبا به نظر میاد.

تصمیم گرفتم که توی تابستون کلا بیوانفورماتیک کار کنم. تا هم ببینم که چطوریه، و هم این که هر گرایشی برم و هر کاری کنم، دوست دارم کسی باشم که بلده با کامپیوتر کار کنه و داده‌ها رو بفهمه و از پس خودش بربیاد. دوست دارم اگه استاد شدم، از این استادهایی نباشم که کلا سر از تکنولوژی درنمیارند.

امروز حین درس خوندن هی به این فکر می‌کردم که دوست دارم در آینده چطوری باشم. مثلا رویام اینه که یک عکس خیلی زیبا، درخشان و مهربان برای لینکدینم پیدا کنم :))) حتی اگه دانشمند هم بشم، دانشمند واقعا سطحی‌ای می‌شم.* یا مثلا فکر کردم که دوست دارم توی اون قسمت از لپ‌تاپم که اپ‌هایی که خیلی زیاد ازشون استفاده می‌کنم، ردیف شدند، پایتون و R و نمی‌دونم، چیزهای دیگه‌ی مربوط به رشته‌ام باشند. یا مثلا خیلی خوشحال و مفتخر می‌شم وقتی فولدر Booksام یا بقیه‌ی فولدرهای درسی‌م از فولدر 2nd Season که البته دوش ممکنه تغییر کنه، ولی به هر حال سریالیه که توی اون زمان دارم می‌بینم، بالاتر میان.

دوست دارم سریع تایپ کنم. دوست دارم کلییی سایت‌های علمی زیبا پیدا کنم. دوست دارم کارهام و پروژه‌هام و همه چی مرتب پیش بره. همین‌طوری تلنبار نشه. دوست دارم از اون دسته افرادی باشم که وقتی ازشون سوال پرسیده می‌شه، می‌تونند از جنبه‌های مختلف و جدید بررسی‌ش کنند. دوست دارم یک کتابخونه‌ی خیلی قشنگ توی دفترم داشته باشم. دوست دارم اگه استاد شدم، وقتی موضوعات مختلف از درس‌های مختلف رو به هم ارتباط بدم. شبیه اون دانشجوی دکترایی که برامون قندها رو ارائه می‌داد و هی به یک چیزهایی از شیمی آلی و زیست مولکولی ربط می‌داد و من حس می‌کردم بچه‌ی پنج ساله‌ایم که شعبده‌باز جلوش خرگوش از کلاهش درمیاره.

دوست دارم مهربون باشم. نمی‌دونم چرا به این فکر می‌کنم. خیلی به بقیه نمی‌خوره واقعا. ولی دوست دارم که اگه استاد باشم، همه چیز رو به دانشجوهام یاد بدم و کار رو تا حد امکان براشون ساده کنم؛ که این‌طوری اگه خودمم کار خاصی توی رشته‌ام نکردم، به یک نفر کمک کرده باشم که اون یک کار مهمی کنه. توی رشته‌ای که من درس می‌خونم، اون کار مهم احتمالا نهایتا به نجات زندگی یک نفر می‌رسه. من دوست دارم که توش یک نقش کوچک داشته باشم.

 

تازگی‌ها حس می‌کنم که نکنه دارم خیلی دارم این‌ها رو تکرار می‌کنم، ولی موضوع اینه که حالم خوبه. و هی دارم به این راه فکر می‌کنم. هی فکر می‌کنم که چی شده تا الان، و چی قراره بشه و همه‌ی این‌ها هم به خاطر اونه.

و عزیزم، من هنوز اون‌قدر خردمند نشدم که بدونم بهتره که کسی دنبال علاقه‌اش بره، یا نمی‌دونم، چیزهای «منطقی‌تر». ولی خب، ببین که من علاقه‌ام رو انتخاب کردم. و همون‌قدر که عشق چای بلوبری توی نوک انگشت‌هام بود، این رشته، نوریه توی قلبم.

* توی جلد سوم آن شرلی، یک دختری به اسم فیل میاد، که یک جایی می‌گه «من در باطن، سبک‌سر نیستم. اما یک پوسته‌ی سبک‌سرانه روحم را پوشانده و نمی‌توانم آن را کنار بزنم.» و همین. 

پ.ن: این‌جا محشر نشده؟ :)) 

مهدی من رو دیوانه کرد که چرا قالب قبلی «پنجره» نداشت، و به خاطر این نداشت که منی که حتی وسواس قرینگی ندارم، از شدت ناقرینه بودنش وحشت می‌کردم. ولی دیگه سبزآبی نبودم، و تصمیم گرفتم عوضش کنم. برای هدر کلییی گشتم، و در نهایت این نقاشی بسیار بسیار باکیفیت رو پیدا کردم، که از لحظه‌ی اول فهمیدم که چیزیه که دنبالش می‌گردم. و نکته‌ی زیباش این بود که وقتی فرزانه قالبم رو دید، گفت که این نقاشی رو قبلا دیده و یاد من می‌افتاده. 

۷
Harry :)
۳۱ خرداد ۰۱:۲۱

پ.ن: چرا اینجا واقعا محشر شده! :)))

خیلی ساده و زیباست :)

پاسخ :

آه، مرسی :))))
‌‌ Elle
۳۱ خرداد ۰۷:۴۱

به نظر منم دقیقا خیلی ساده و زیباست.

پاسخ :

الی :*
فراری
۳۱ خرداد ۰۹:۱۶

یس! شد!

هیچی دیگه، اومدم بگم قالبت محشره، و می‌خوام پستت رو کپی کنم تو کانالم، ولی خب می‌دونی دیگه... اقوام و آشنایانت... :))

پاسخ :

داشتم به چی فکر می‌کردم وقتی به صبا کانال تو رو دادم؟ :/
فراری
۳۱ خرداد ۰۹:۱۷

الان دقت کردم دیدم اون جریان کپی مال پست قبلی‌ته، یهو دیدم می‌تونم کامنت بذارم همه حرفام قاطی شدن. :))

پاسخ :

آره، می‌گم :))) که چرا باید این رو کپی کنی :))
Winged Deer
۳۱ خرداد ۱۰:۰۸

واقعاً خوشحال می‌شم وقتی میام و می‌بینم یه پست جدید گذاشتی. =))

 

پاسخ :

ممنون :)
آرزو ﴿ッ﴾
۳۱ خرداد ۱۱:۵۰

محشر شده :))

اون نقل قولی که نوشتی هم قشنگ بود.

و خوش‌حالم که حالت خوبه و انقدر فکرهای زیبا در سر داری. :)

پاسخ :

مرسی آرزو :**
پلوتون
۰۱ تیر ۱۲:۵۳

خیلی قشنگه قالب جدید! 🤩👍🏻 و حالا اگه نخوام ظاهر بین هم باشم و باطنی هم قضاوت کنم با اینکه خیلی داری تکرار میکنی این ها ولی هم چنان دوست داشتنی، انگیزه بخش و عااااولی اند. خِدا کنه اون روزها هم که استاد شدی یا هرچیز دیگه که نهایت اون چیزی هست که میخوای! باشم و باز بخونم و کیف کنممممممم! 🥺🥺🥺

پاسخ :

مرسی :))) واقعا دوست ندارم تکرار کنم، ولی خب، وقتی به همچین چیزی فکر می‌کنم، باید بنویسمش.
:*
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان