But I, will hold on hope

یک اخلاقی داشتم، شبیه اخلاق مامان‌ها، که تا ذره‌ای ناراحت می‌شدم، فکر می‌کردم که عمرا قرار نیست که چیزی بشم. که توانایی خاصی ندارم. و نمی‌دونم، چیزهای شبیه به این. به چیزهایی که می‌گفتم، خیلی وقت‌ها واقعا حتی اعتقاد نداشتم. مثلا من واقعا به ندرت از هوشم ناامید می‌شم. ولی می‌خواستم فرزانه ازم تعریف کنه.

از یک جایی به بعد تلاش کردم که خودم توی تیم خودم باشم. از خودم حمایت کنم. چیزهایی که دوست دارم به دست بیارم، هیچ‌وقت به خودم توهین نکنم یا سر چیزهایی که تقصیر من نیست، معذرت‌خواهی نکنم. نمی‌دونم چرا چنین تصمیمی گرفتم، چون واقعا از من چنین تصمیم عاقلانه‌ای بعید بود. تصمیمیه که مثلا دو سال بعد باید می‌گرفتم.

به هر حال، نتیجه‌اش این شد که الان بحث‌هام با فرزانه زودتر و بهتر تموم می‌شه. چون به جای این که بگم «باشه، ببخشید برای کل امشب که تقصیر من بود.» می‌گم که «ببخشید که فلان حرف و فلان حرف و فلان حرف رو زدم، ولی بیسار حرف و بیسار حرف مربوط به تو و تقصیر تو بود.» و یا وقت‌هایی که ناراحتم از دست خودم  یا ناراحته از دست خودش، فکر می‌کنم که «طبیعیه که فکر کنی که موجود مزخرفی هستی، ولی الان چون ناراحتی، دوست داری یک جوری خالی‌ش کنی. ولی خب، خودت می‌دونی که کارهای محشر و خوبی هم کردی، و طبیعی هم هست که توی نوزده سالگی آشفته باشی و کلی اشتباه کنی. الان هم لازم نیست که یهو خندان و کوشا بشی. فقط فکرهای مزخرف نکن.» 

چون می‌دونی، چارچوب به وجود آوردن چیز مهمیه. آدم خوشحال می‌شه و ناراحت می‌شه و اکثر پیشرفت و پسرفتش با هم خنثی می‌شه. اگه یک چارچوب داشته باشی، احتمالا کم‌تر موقع ناراحتی، توی یک دره فرو می‌ری.

امروز یکی از فارغ‌التحصیل‌هامون یک موفقیت حیرت‌انگیزی به دست آورده بود. من بهش حسودی‌م نشد. حسودی کردن بهش یک چیزی شبیه به این بود که مثلا بشینم به بیل گیتس حسودی کنم. ضمن این که ازش خوشم می‌اومد. ولی خب، دلم خواست به هر حال. بازم نشستم فکر کردم که آیا ته این راه به چیزی که دوست دارم و بالاخره سرش می‌تونم یک نفس راحت بکشم و از دست سرزنش‌های ذاتی‌م خلاص شم، می‌رسم یا نه. و داشتم شروع می‌کردم به توجه کردن به نقاط ضعفی که دارم. ولی بازم تلاش کردم منطقی فکر کنم. که درسته که عالی نیستم، ولی توانایی‌هام، رشته‌ام، دانشگاهم، نمره‌هام، و سنم، طوریه که احتمالش هست هر جا که دوست دارم، برسم. همین کافیه و همین هم درخشانه. این که هر روز این همه شک رو با خودم حمل می‌کنم ولی برنمی‌گردم، درخشانه.

می‌دونی عزیزم، یک جورهایی عالی بودن حتی خسته‌کننده است. این رو نمی‌گم که عالی نبودن خودم رو توجیه کنم :)) ولی می‌گم هر جایی از زندگی‌م که از اول بی‌نقص بودم، نه یادم مونده، نه هم این که اگه یادم مونده، حس خوبی بهش دارم. به جاش، به هر کنکوری تجربی‌ای که می‌رسم، از تجارب زیست خوندنم می‌گم. برخلاف چیزی که در زمان حال به نظر میاد، در آینده به مقدار x نگاه نمی‌کنی؛ به شیبش نگاه می‌کنی. چون شیبش بیش‌تر خودتی.

و بعضی اوقات فکر می‌کنم که بیش‌تر از حد نرمال نقص دارم. ولی همین که می‌تونم خودم رو جمع و جور کنم، و اون شعله‌ای که توم هست، روشن نگه دارم، همه‌ی این نقص‌ها رو قابل تحمل می‌کنه.

۲
مائده ‌‌‌‌‌‌‌
۲۹ خرداد ۱۹:۳۲

دکوراسیون جدید مبارک سارا. :)

پاسخ :

مرسی مائده :*
رویا
۳۱ خرداد ۱۳:۱۸

میشه از تجربیات زیست خوندنت، و کلا کنکورت به من هم بگی؟

تو این دو ماه چیکار کنم که بهترین نتیجه رو بگیرم؟

من گیرایی و دریافت فوق العاده سریع و بالایی دارم...درس ها رو تا الان خوندم، اما خیلی جسته گریخته و پراکنده...بخاطر وسواس لعنتیم، یه درسی رو 10 بار خوندم و یکی رو هیچی...

اما خسته م سارا. میخوام این دو ماه باقی مونده حتما به نتیجه برسه..

میشه کمکم کنی؟ و راهنماییم کنی؟

پاسخ :

اوه، واقعا متاسفم بابت وسواست. من وسواسم توی دوران کنکورم خیلی شدید نیود و خیلی مزاحم نبود. ولی اگه تیر و یا مرداد نود و هفت رو ببینی، اون‌جا درباره‌ی کنکور گفتم و زیاد گفتم. ببخشید که لینک نمی‌دم، با گوشی یکم سخته.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان