در نهایت، آخر مسیر، فقط به این فکر می‌کنی که چقدر شجاع بودی که هر بار بلند شدی و ادامه دادی.

راستش واقعا می‌ترسم. از ته دلم. احساس می‌کنم که در حالی که من دارم پایه‌های رشته‌ام رو یاد می‌گیرم، همکلاسی‌هام در حال جابه‌جا کردن مرزهای علمند. این چند روز درست نخوندم. صبح‌ها که بلند می‌شم، این‌قدر که انگیزه‌ای ندارم، دوباره می‌خوابم. ولی یک وقت‌هایی هست که ازش می‌پرسم که «به نظرت من در آینده درخشان می‌شم؟» و بهم می‌گه که «همین الانش هم درخشان هستی. بعدا فقط مشخص‌تر می‌شه.» و می‌دونی، توی همچین لحظاتی، یادم می‌ره که چقدر از خودم ناراضی‌ام. و یادم میاد که چقدر دارم پیشرفت می‌کنم. چقدر دارم صبورتر می‌شم، چقدر بامسئولیت‌تر شدم. چقدر باهوشم، و چقدر همین الانش هم خوبم. یادم میفته که نه‌تنها اگه راسخ باشم، در آینده درخشان خواهم بود؛ که همین الانش هم معرکه‌ام. که به نظرم، هر جایی از مسیر که هستی، باید یک لحظه فکر کنی که تا همین الانش خیلی شجاع بودی، تا همین الانش خیلی سختی کشیدی، باید ببینی که چقدر باید به خودت افتخار کنی، و دست از کوبیدن خودت برداری.

مرحله‌ی اول ورودم، به دنیای بزرگسالی، پذیرفتن خودم و شکست‌هاییه که تا الان داشتم. برای من، کار به شدت سختیه؛ چون علاقه‌ی زیادی دارم که هزاران بار، خودم رو برای تک‌تک اشتباهاتم سرزنش کنم، ولی عزیزم، هم من باید بدونم، هم تو باید بدونی که اصلا عیبی نداره که زمین خوردی، بخشی از پروسه‌ی طبیعی زندگیه، ولی نذار که این زمین خوردن ساده، کل راهت رو تحت تاثیر قرار بده. وسط یک جنگل سبز و بی‌نهایت زیبا و نفس‌گیر داری راه می‌ری، و مسخره است که به این فکر کنی که یک جا پات گیر کرده و زمین خوردی.

۳
پیمان ‌‌
۰۹ ارديبهشت ۲۳:۲۴

همکلاسی‌هام در حال جابه‌جا کردن مرزهای علمند.

دقیقاً رو چی دارن کار می‌کنن؟

پاسخ :

من نمی‌پرسم معمولا، ولی خب، می‌بینمشون که هی با استادهای مختلف حرف می‌زنند و از پروژه‌های متنوعی حرف می‌زنند. احتمالا اصلا کارهای مهمی هم نیست، ولی وقت‌هایی که استرس می‌گیرم، نمی‌تونم منطقی فکر کنم.
مائده ‌‌‌‌‌‌‌
۰۹ ارديبهشت ۲۳:۲۸

سارا احتمالا اینو شنیده باشی، وقتی پستت رو میخوندم همش تو ذهنم پلی میشد:).

پاسخ :

نه :) نشنیدم، الان می‌شنوم.
پ.ن: چقدر جور در میاد! :)))
Mission Blue
۱۰ ارديبهشت ۲۰:۴۵

می دونی منم استرس هایی که می گی رو تجربه کردم و هم چنان هم دارم تجربه شون می کنم. احساس می کنم الان بقیه شصت تا الگوریتم رو توسعه دادن و من موندم در ابتدای راه! 

ولی خب به دفعات دیدم که خیلی از دیگرانی که من استرس می گیرم ازشون دقیقا هیچ کاری انجام دادن و استرس ها بی خودی بوده. (بی خودی بی خودی هم نه، چون بالاخره نیروی محرکه ای بوده برای واسه کار کردن بیشتر). 

سخته خاموش کردن صدایی که همه اش عجله داره و می خواد کم و کاستی ها رو هی یاد آدم بیاره!!!

پاسخ :

آره، دقیقا همینه :)
می‌دونی، آخه از یک طرف نیروی محرکه‌ی خوشایندی نیست :))) ولی خب، در هر صورت باعث می‌شه حرکت کنی.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان