دروس عمومی این ترمم واقعا دارند تاریخساز میشن. اولش که در کلاس اندیشه اسلامیای بودم که تکامل توش یه نظریه پرت غیرقابلبحث معرفی شد، الان هم در کلاس تاریخ تحلیلی اسلامی حضور دارم که استادش معتقده هولوکاست دروغه، و جلسه اول معدل و اصالت همه (دقیقا همه) رو پرسید و خاطره زیبایی به این شرح تعریف کرد که «من پیش دوستای اتریشیم بودم و ازشون خواستم من رو به دیدن یه سری از این همجنسبازها ببرند (بله، انگار باغ وحشه) که من درمانشون کنم، در نهایت فهمیدم اینا از یه انحراف درونی رنج میبرند، یکی اینا، و یکی هم کسایی که خیلی وابسته به علمند و از علم سیر نمیشن» و بله، به نظر میومد با توصیف ایشون، من خیلی خیلی دیگه انحراف درونی داشته باشم. و باهاش کاملا اوکی بودم. هر گونه تفاوت با این مرد، من رو کاملا خوشحال و غرق در رضایت درونی میکنه.
و دقیقا بدون وقفه چرتوپرت میگه. واقعا بدون وقفه. و توی این کار واقعا بامهارته، اعتقاد داره حجاب شخصیت یک زن رو نشون میده، و منم که توی پردیس هنر این درس رو برداشتم، (چون قبلی توی ادبیات بود و این شکلی بودند، حس کردم توی هنر باید خیلی فرق کنه) و به این شکل کل کلاس یه لحظه در سکوت فرو رفت که توهین سراسریای که بهمون شده بود هضم کنیم. دقیقا کل کلاس رو هم در نظر داره تا مبادا کسی سخنان گهربارش رو نشنیده بگیره.
و از طرف دیگه، مریم هست، که ساعت هشت صبح شنبه کلاس برداشته و هر شنبه میاد با یه شوق درونی برای ما تعریف میکنه که استادش (که حتی شیخه) سر کلاس پفک و لواشک رد و بدل کرده، آواز خونده، برگه حضور غیاب رو داده به خود بچهها، جلسه بعدش برف شادی زده سر کلاس، بعدش هم که دیده خوشبوعه، به زیر بغلش زده و ... . من و فریبا که استادش کروکی مکه رو کشیده که به طور دقیق توضیح بده فتح مکه چطوری رخ داده، همین طوری نگاه میکنیم به مریم و وانمود میکنیم که خیلی واسمون جالبه و چقدر خوب که مریم چنین کلاس عمومی خوبی داره. در درون از حسادت میسوزیم.