This Love - Taylor Swift

از صبح چند بار تلاش کردم که بنویسم، و نتونستم. امیدوارم که این بار بشه.

الان توی حیاط نشستم، که به لطف بازنشستگی مامان، سبز و پر از انواع گیاه‌هاس. روز نفس‌گیری داشتم. توش با هم‌اتاقی‌م حرف زدم و تلاش کردم روابط اجتماعی مناسبی داشته باشم. و چیزی که الان بهش رسیدم، اینه که روابط اجتماعی مناسب داشتن، با اعتقاد به اصول اخلاقی یکم سخت‌تر از حالت عادی‌ش می‌شه. نباید توی زندگی فردی که چندان باهاش مناسبتی نداری، دخالت کنی، نباید بهش توصیه‌ی خاصی کنی (نه توصیه‌ای که واقعا بهش اعتقاد نداری)، نباید از سر بی‌حوصلگی با کسی حرف بزنی، نباید وقتی واقعا چندان با کسی صمیمی نیستی، طوری رفتار کنی انگار اهمیت خیلی زیادی داره که حالش چطوره. و خب نمی‌دونم، من افسرده نیستم، تمایلی هم به خودکشی ندارم، ولی اون موقع که حالم خوب نبود، واقعااااا فک می‌کردم دقیقا هیچ تفاوتی برام نمی‌کنه اگه یکی بیاد بهم بگه که «تو مهمی و زیبایی» و فلان و بیسار. واقعا واسم مهم نبود. چون می‌دونستم مهم نیستم. و کلا این که برای کسی که ازت دوره، مهم نباشی واقعا واقعه‌ی خیلی تکان‌دهنده‌ای هم نیست. مثلا من شخصا خانواده‌ام و دوستام و اینا، برام مهمند، بقیه چندان برام مهم نیستند. فک می‌کنم همه همین باشند. و می‌دونی، اون شبی که داشتم واقعا می‌مردم، احسان یه سخنرانی خیلی طویل کرد که باید وقتی ناراحتی، بهم بگی، و همه‌ی چیزایی که مردم به کسی که ناراحته، می‌گن. و واسم مهم نبود. فقط می‌خواستم تموم شه و برم بخوابم. چون می‌دونستم مهم نیستم. این آزارم نمی‌داد. ولی این آزارم می‌ده که مردم برای روابط اجتماعی‌شون احترام قائل نباشند.

من کلا قرار نبود بیام از اینا بنویسم. ولی خب، نشد.

۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان