You're a king and I'm a lionheart

تو روز بی‌نهایت سختی رو گذروندی، ولی من به خاطر این که در نهایت مامان و صبا با هم قهر نیستند و به خاطر این که با مهرسا قایم موشک بازی کردم و رفتم دنبالش و دیدم خودم رو روی تخت انداخته و چشماش رو محکم بسته و این که یه آهنگ بی‌نهایت زیبا و یه تصویر از آینده‌مون پیدا کردم، خوشحالم.

و در نهایت من می‌دونم که ما از اینا گذر می‌کنیم. چون به طرز واقعا احمقانه‌ای باور دارم که زیبام و با زیبایی من عمرا چیزی وجود نداره که ما نتونیم از پسش بر بیایم. حتی گفتنش هم احمقانه‌اس. ولی این حسیه که من ساعت دوی بامداد یه روز تابستونی با گرمای کشنده دارم.

با وجود زیبایی و فرهیختگی فعلی‌م، باز هم نمی‌دونم دقیقا، که چرا زندگی این‌طوریه. که چرا باید تلاش کنی و به جایی نرسی. واقعا ایده‌ای ندارم. حدسم اینه که تو خیلی زیباتر و قوی‌تر از چیزی هستی که هر دومون تصور می‌کنیم.

و همه‌ی اینا یه روز تموم می‌شه. من توی دبیرستان بهت گفتم توی دانشگاه یه دوست صمیمی به اسم پگاه دارم. حالا درسته که هزاران شخصیت دیگه رو پیش‌بینی کردم و احمقانه‌تر اینه که وجود یه دوس‌پسر خیالی رو هم پیش‌بینی کردم که الان عجیب به نظر می‌رسه. ولی فقط به وجود پگاه دقت کن. و با توجه به همون، باید ایمان داشته باشی که من یه روز واقعا به خاطر این که می‌بینم لی‌لی هیچ علاقه‌ای به نجوم نداره، هیچ علاقه‌ای به اسطوره‌شناسی هم، و طبعا زیست هم نه و چه بدونم، به مسائلی مثه باستان‌شناسی علاقه داره، گریه می‌کنم. به خاطر این که اون همه اسطوره‌شناسی خوندم که برای دخترم توی تختش قصه‌های زیبا و باشکوه بگم و در نهایت، دخترم واقعا در جهان دیگه‌ای سیر می‌کنه. الان که بهش فک کردم ناراحت شدم واقعا. عزیزم، شاید نباید با هم باشیم اصلا.

۲
//][//-/ ..
۰۱ مرداد ۲۳:۳۵
یکبار من و دوستم کریستینا رفته بودیم بیرون. همینطوری در بخش کودکان یک کتاب فروشی نشسته بودیم و به کتابهای هری‌ پاتر نگاه می‌کردیم. یکدفعه‌ای کریستینا گفت «تا حالا فکر کردی اگر بچه‌ت در آینده به ساینس علاقه نداشته باشه چیکار میکنی؟» من قشنگ دو ثانیه فقط با چشمهای گشاد بهش نگاه می‌کردم و عمق فاجعه را بررسی می‌کردم. بعد گفتم من که تصمیم ندارم بچه‌دار شوم. نهایتش کسی را به فرزندی بگیرم. اما خیلی خیلی بی‌رحمانه‌ست اگر بروم پرورشگاه و بگویم «یک دختر/پسر X ساله که ریاضی دوست داشته باشه لطفا. تشکر.»
بعد از چند دقیقه تحلیل به این نتیجه رسیدم که مهم نیست اگر به ساینس علاقه نداشته باشد یا از ریاضی لذت نبرد (اوووف) ولی همینکه به علم احترام قائل باشد و یادگرفتن را دوست داشته باشد برای من کافی است. چون بعضی آدم‌ها هستند که از یادگرفتن لذت نمی‌برند. دانشگاه میرن که مدرک بگیرن اما از پروسه‌ی یادگرفتن لذت نمی‌برن. بچه‌ی من هر کسی باشد قرار نیست اینطوری باشد. میتواند هنرمند باشد، موسیقی‌دان باشد، حتی تاریخ بخواند (برای من تاریخ افسرده‌کننده‌ست :/) یا هر کاری دیگری که خوشحالش میکند. اما من سعی می‌کنم طوری بارش بیارم که همیشه به علم احترام بگذارد و تشنه‌ی یادگرفتن باشد. نباید خیلی سخت باشه. فقط باید (دقیقا مثل برنامه‌ای که تو داری) سالهای سال قصه‌های زیبا و باشکوه علمی بهش بگم :) 

* معلومه که از اینا میگذرین. چون در پایان یک روز خوب به حس و حال روزی که او داشته فکر میکنی. 

پاسخ :

تاریخ بستگی به راوی‌ش داره، ولی آره، قطعا می‌تونه خسته‌کننده باشه

می‌دونی، در نهایت حتی اگه هیچ کدوم رو دوست نداشته باشه، خیلی تفاوتی نمی‌کنه، در هر صورت باید خوب باشه :) ولی خب، حتی الان دوباره لحظه‌ای بهش فک کردم و واقعا غم‌انگیزه.

آه، آخه خییییلی غر می‌زنه :))))) نمی‌شه بهش فک نکرد متاسفانه
| Avonlea |
۰۳ مرداد ۱۹:۲۸
کامنت بالایی در خط آخر: *سعی میکند رمانتیک باشد*
سارا: آخه خیلی غر میزنه 
:))))) چرا خواهر؟ چِدِس؟

پاسخ :

صداقت در رابطه رو دارم رعایت می‌کنم خب :))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان