من بهت میگم که اولین کراش زندگیم پسرداییم بود. به شکل واقعا احمقانهای. بهت میگم که یکی از مهمترین دلایلی که بیوتکنولوژی رو به پزشکی ترجیح دادم، این بود که میخواستم اگه یه روز کسی از پسرم پرسید مادرت چیکارهاس، بگه دانشمند. ینی صرفا به نظرم خیلی خوشآهنگ و دلپذیر میومد. بهت میگم که یکی از ابزارهام برای شناختن خودمم اینه که فک میکنم که خوانندهام و آهنگهای مختلف رو میخونم و میبینم اگه واقعا خواننده بودم، دوست داشتم چیا رو بخونم. مثلا بعضی از آهنگهای Hamilton و The Greatest Showman و Florence رو تا الان پیدا کردم. مشکل روشم اینه که نمیفهمم آهنگایی که پیدا کردم چه تفسیری دارند. متاسفانه کل روش رو زیر سوال میبره. بهت میگم که سر آخر فصل سه Stranger things به پهنای صورت گریه میکردم. نمیتونستم بس کنم. بهت میگم که دلم برای حرف زدن با پگاه تنگ شده. چون اصولا حرف زدن باهاش لذتبخشه. هر چند که گاهی اوقات نظریات عجیبغریبی میده. مثه این که شببیداری و توی روز خوابیدن هیچ ضرری نداره. بهت میگم دوست دارم برقصم. نه این رقصهای ایرانی و عربی و این چیزای واقعا مسخره. میدونی، اون رقص توی The Greatest Showman یا کلا، رقص اون پسر و دختر کاملا کودک توی AGT. بهت بگم که نمیدونم نقش خویشاوندهای دیگران در زندگیشون چیه، ولی برای من سماند. که هر وقت اینجا میام، یادم میره که چی دارم توی زندگیم. فقط نقصهام به چشمم میاد. بهت میگم که خوابگاه و دانشگاه توی شهر دیگه، باعث شده، من هیچ خونهای نداشته باشم. مردم به خودشون اجازه میدن گردنبند Game of Thrones ای که فرزانه برای تولد شونزده سالگیم بهم داده، به گردنشون بندازند و ماگی که با هم خریدیم، در هر موقعیتی استفاده کنند. خودت هم در هر صورت سر هر نقل مکان، مجبوری نصف وسایلت رو اهدا کنی. که درک نمیشی. چون کسی تو رو وسط گریههای شبانگاهیت ندیده و هیچوقت در شبزندهداریهات نبوده، و در نتیجه وقتی به خونه رسیدی و فقط میخوای چند روز، فقط چند روز در کل سال تنبل و بیفکر باشی، بهت چیزای واقعا آزاردهنده میگه.
بهت میگم که یکی از چیزایی که واقعا ازش متنفرم، اینه که مردم راجع به سطح دغدغهی دیگران نظر بدند و بر اساس اون، آدم رو قضاوت کنند. برای مثال، به بابای من توجه کنین. در حالی که شما کلا صورتتون سرخه و چشماتون گود افتاده، در صورتی که دلیلی که میگید، زیاد از نظرش منطقی نباشه، کاملا واضح بهتون میگه که «ای بابا، چقدر ضعیفی تو». بهت میگم که گاهی اوقات فک میکنم نکنه اشتباه کردم که نرفتم پزشکی. میدونی، دوست دارم تمرکز کنم، دوست دارم کنار دریا باشم، ترجیحا یکم دور از خانواده، نزدیک به تو و لپتاپ زیبام. و بنویسم. هر چقدر هم سخت و هر چقدر کلمات سنگین باشند و به هم نیان، بنویسم. که من پریشب مشتری رو کنار ماه دیدم. توی کویر صورت فلکی ذاتالکرسی رو دیدم. که موهام تازگیا شبیه خامه شده. میدونی، دوست دارم زیبا باشم. دوست دارم هوا سردتر باشه، رقصهای زیباتری ببینم. موهام بلندتر بشه، یادم بمونه قرصهای تقویتیم رو بخورم، وسواسم کمتر بشه، و خویشاوندانمون یکم کمتر مسموممون کنند.