و حتی تو قطار، وقتی داشتم از تخت بالا میومدم پایین، همراه با اون پله‌هاش سقوط کردم :))

هر بار از مشهد به تهران برمی‌گردم، واقعا هوس می‌کنم بشینم واسه کل زندگیم عزاداری کنم. ینی حتی الان نسبتا خوبم، ولی همچنان دوست دارم سوگواری کنم.



+ دیشب سر جمع چهار ساعت خوابیدم. و چیزای نسبتا کمی خوردم. از وقتی هم اومدم توی خوابگاه و اون همه وسایل رو تا فاکینگ ساختمون ۷۲ که ته تهران به نظر می‌رسه، بردم، کاملاااا ضعف کردم. یعنی قشنگ دارم سوراخ شدن معده‌ام رو حس می‌کنم. با این حال به خاطر همین ضعفم، نمی‌تونم از تخت برم پایین و مسواک بزنم و چیزی بخورم.

ینی احتمالش نسبتا کمه که من از این شرایط به سلامت بیرون بیام.

۴
فراری
۱۷ فروردين ۱۶:۵۵
تو توی زندگیت به یه جری احتیاج داری (اگر فرزانه همین حالاش این نقشو ایفا نمی‌کنه) که بدونی اگر بمیری، قطعاً پیدات می‌کنه و خرخره‌تو می‌جوئه.

فلذا تلاش برای نمردن هرچقدرم دشوار مسیر کمتر دردناکی به نظر میاد. :))

پاسخ :

نه واقعا، فرزانه ایفا نمی‌کنه، ینی انقدر خشن اجراش نمی‌کنه، باید یه جری پیدا کنم واقعا

در اون حال حتی تا سوپر مارکت رفتم و دیدم بسته بود :))
نسیم
۱۷ فروردين ۲۳:۱۹
برام از سه ماه آخر کنکورت میگی؟ برام میگی از حست ؟ ... از سختی ها ... تو رو خدا بنویس ..

پاسخ :

می‌دونی، حرف زدن از اون دوره بی‌نهایت ساده و مختصره، همه چیز بی‌نهااااااایت افتضاح بود و من واقعااا افسرده بودم. واقعا.
پگاه
۱۸ فروردين ۲۲:۱۲
من می تونم نقش جری رو داشته باشم همکار:))))

پاسخ :

همکار، تو تا حالا نازک‌تر از گل چیزی بهم گفتی؟ :))))
فراری
۱۹ فروردين ۰۷:۵۸
احساس می‌کنم تو خودت جری جماعتی. :))

پاسخ :

بابا من به این مهربونی :))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان