من از این که توی یک کانال پیامهای ناشناس منتشر بشه، خوشم نمیاد. از این که زیاد دربارهی خودم حرف بزنم، خوشم نمیاد (و دویست درصد مواقع دارم راجع به خودم حرف میزنم، میدونم)، در حالت فعلی از افراد و چیزهای متناسب و کامل خیلی خیلی خوشم میاد مثه اون آهنگ Crystals از Of Monsters and Men ، از چیزایی که مد میشه یهو، خوشم نمیاد. از این که اون آهنگ Lost on You که اول فقط من و فرزانه (و در واقع اولش فقط خود فرزانه) داشتیم و از شخصی بودنش لذت میبردیم و حالا کل دنیا دارنش، خوشم نمیاد. گاهی اوقات از این که برخلاف حالت نرمالم خجالتی/نامعتمد به نفس/فاقد توانایی در برقراری ارتباطات اجتماعی و غیره، گستاخ و بیپروا باشم خوشم میاد. از این که از بین همهی چیزای دنیا دوستی رو درک کردم و فهمیدم قرار نیست همیشه روابطم باهاشون اوکی باشه، ولی در هر صورت دوستمند و برام مهمند، خوشم میاد. از معدود اوقاتی که حسود نیستم، لذت میبرم. از این که بعد از هیجده سال و چهار ماه به عقب انداختن، بالاخره نجوم رو شروع کردم، خوشم میاد. از این که گاهی اوقات خودم رو مرکز دنیا ندونم، خوشم میاد. از این که با پگاه از خنده به معنای واقعی کلمه بمیرم، خوشم میاد. از این که ریاضی و فیزیک تو زندگیم کمرنگ شده، خوشم نمیاد. از این که نیمفاصله دارم، خوشم میاد. از یه چیزی تو خودم خوشم نمیاد، ولی هنوز نتونستم دقیقا کشفش کنم. از افرادی که خودشون رو دیوونه و روانی میدونند، خوشم نمیاد. از این که از نظر شخصیتی زیبا نیستم، خوشم نمیاد. از این که دارم تلاش میکنم، خوشم میاد.