404

چیزای دیگه هم یادم میاد؛ این که حمزه بهم می‌گفت کلا ده نفر تو دنیان که چال لپ داشته باشند، خودش می‌گه وقتی بچه بودم بهم می‌گفت دهنم سوراخه و من می‌رفتم جلوی آینه گریه می‌کردم. یا این که شب‌ جمعه تو پارک نزدیک خونمون یه جشن برگزار می‌شد که مجریش شبیه بهنام تشکر بود و به طرز باورنکردنی ای خوش می‌گذشت. آسمون ساعت دوازده شب یادم میاد از اون موقع. این که یه بار، وقتی اول دبستان بودم رفتم دفتر و ناظممون ازم پرسید «اسم کوچکت چیه؟» و من واقعا ترسیدم چون اصلا یادم نمیومد وقتی کوچک بودم چی صدام می‌کردند؛ همیشه سارا بودم دیگه. اصن این ویژگی‌مه. اسم مستعار نمی‌تونم داشته باشم.

دیشب که خوابم نمی‌برد همه‌ی اینا یادم اومد. این که یه بار با صبا دعوام شد و داشت به سمت اتاقم می‌دوید و درست در لحظه‌ی رسیدنش درو بستم. کاملا شبیه تام و جری :))))) نمی‌خوام بخندم ولی نمی‌تونم، چون واقعا جز بهترین صحنه‌های زندگیم بود.

هر چقدر تلاش کنی خاطرات از بین دستات سر می‌خورن. و اصن لطفش به همینه. نمی‌شه که زندانیشون کنی. این‌طوری پیدا کردنشون هیچ وقت لذت‌بخش نمی‌شه.

۲
بنیامین بیضایی
۳۰ مرداد ۲۱:۲۲
عنوان متن خیلی غلط انداز بود :)

پاسخ :

چطور؟ :))
بنیامین بیضایی
۳۱ مرداد ۱۳:۲۹
404 یه ارور خیلی معرف تو سروره که وقتی یک آدرس پیدا نمی شه نمایان میشه به همین خیال روی عنوان کلیک کردم اما بعدا فهمیدم یک عدد از اعداد ترتیبی عناوین متن هاتون بود :) با نمکه...

_ملت برای یافت نشد یا مثلا زندگیم ارور داده یا یه همچین چیزایی عبارت 404 رو به کار میبرن!

پاسخ :

آهان، از اون لحاظ
نه، شماره‌ی پست بود فقط :))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان