ولی من جدی عادت ندارم به این اوضاع. ینی باورش سخته ولی بابای من دو روز بعد از تموم شدن امتحانا میومد تو اتاقم می گفت چرا درس نمی خونم. الان میاد تو اتاقم یکم سردرگم نگاه می کنه بعدش میره. ینی از من گیج تر.
فعلا برنامه ام اینه که به هفته کارهای واقعا بیهوده بکنم (مثلا الان دارم یه رمان ایرانی می خونم از این مدل همخونه ای ها (فک کنم حسودی فرزانه برانگیخته شد وقتی دید من یه کار بیهوده تر از اون پیدا کردم) و واقعا سرگرم اونم. ببین ینی پسره یه لحظه از دختره جدا نمیشه بعد دختره میگه برادرانه اس. خب ابله، احسان و صبا میومدند وقتایی که من نبودم تو مجله ی دانستنی ها رو دایناسورا و قورباغه ها فلش می کشیدند و کنارش می نوشتند سارا. این برادرانه اس لعنتی، نه اون. آخه چرا انقدر خنگین دوتان؟) و همونطور که مشخصه واقعا اعصابم خورد شد از اون دوتا احمق. بعدش میرم تهران. بعدش میام و کارهای سازنده مو از قبیل خوندن کمپبل و این کتابای ریاضی و اگه بشه رانندگی و یه فکری هم به حال زبان کنم. متاسفانه همونطور که گفتم اینترنت درست حسابی هم ندارم که چیزی رو بتونم دانلود کنم. ای خدا، دولت بیدارم کوش؟