چقدر همه چی غم انگیزه خب. بدبختی از گوشه گوشه ی زندگی چکه می کنه. من غمگین نیستم اصلا. غم های عمیق بهاری و زمستونی باعث میشه من تو تابستون و پاییز غیر قابل ناراحت شدن باشم. ولی خب، می خواستم در این روزهای واپسین کمی بیشتر نشاط در قلوب مسلمین باشه. الان کل نشاطی که من پیدا می کنم تو قلب مهرساعه که ناگهان متوجه شده دو تا سید (اون یاروی عصر یخبندان که کراش کودکی من بود) داریم. از صبح کبکش خروس می خونه.
* یه چیزی هست که من هنوز به مرورش نرسیدم ولی اگه اشتباه نکنم اینطوریه که به انزوا کشیده شدن شخصیت های جهادگر و مورد احترام پیامبر از اثرات تبدیل حکومت پیامبر به سلطنت قیصری و کسراییه و منزوی شدنشون از اثرات ظهور شخصیتها و الگوهای غیر قابل اعتماد.
بیاین روراست باشیم. انتگرال قطعا یه جای زندگیتون به دردتون می خوره. ولی جدا اینا رو من چی کارشون دارم جدا.من حتی خیلی بزرگوارانه به خود درس دینی و بیهوده بودنش اشاره نمی کنم.
و نکته ی واقعا جالبش اینجاس که شروع بی اعتقادی من به اسلام از همین کتاب و یه تست کنکور بود که با توجه به لا الله الا الله می گفت اول تبری و بعد تولی. منم یکم فک کردم و بعدش به این نتیجه رسیدم این دین پر از نفرت رو نمی خوام.