... چند روز پیش رفته بودیم پیش یکی از آشناهامون. همین جمله تا همین جاشم خیلی غم انگیزه. من از آشناهامون (و نه آشناهام) بدم میاد. چون خوش صحبت و خوش خنده و راحتند و این در حینیه که من شبیه کودکی سه ساله و ترسیده ام و حاضرم قرن ها رو دستام راه برم ولی حرف نزنم. چون اصولا من در نهایت خجالتی بودنمم رکم. و خب ، کلا همه چی خیلی قاراشمیش میشه اگه بخوام اجتماعی باشم.
در نتیجه ی کاهش اعتماد به نفسی که از این دیدار زیبا و لذت بخش حاصل شد ، مونا در یک اقدام خواهرانه لیست ویژگی های خاص منو نوشته تا بلکه کم تر غر بزنم و حدس بزنین چی نوشته :
- تنها آدم روی زمین که تام رزنتال گوش میده
- به دنیا اومدن بین روز جهانی تخم مرغ و روز روستا
و یه سری چیزای دیگه که من ترجیح می دم ننویسم چون فراموش کردنش سخت تر میشه.
همون یه ذره اعتماد به نفسمم بر باد رفت.