من دلم برای این روزای عجیب غریب تنگ میشه.
برای کلاسمون وقتی امروز داشتند نقشه می ریختند که پاهاشونو نامحسوس به زمین بکوبند و به معلم عربیمون تلقین کنند که زلزله اومده تا امتحان نگیره , برای این جاهایی که بازی تاج و تخت می خونم و گریه می کنم و لبخند می زنم و نفسم رو حبس می کنم , برای مهتا که بعد از یه سال دوستی تازه فهمیدم سلیقه ی موسیقیاییش به عینه سلیقه ی موسیقیایی منه , برای غم عمیق و کودکانه ی نارنیا , برای حس عمیق و بی حد و حصرم به Chainsmokers , برای همه چی. دقیقا همه چی.