من به صبا حسودیم میشه.
جلد چار بچه های بدشانس رو داره می خونه.و هیجان زده اس.به قدری که امروز صبح که از خواب بیدار شد ، حدودا دو ساعت تو تختش داشت می خوند در حالی که از گرسنگی در شرف کما بود.
وقتی من بچه بودم ، کسی نبود که چیزایی رو که می خوندم تحت نظر داشته باشه و بهم پیشنهاد بده چی رو بخونم ، کِی بخونم یا کلا هر چی.و این واقعا فاجعه بار بود.چون من آنی شرلی رو از جلد چار ، هری پاتر رو از شاهزاده ی دورگه و بچه های بدشانس رو نمی دونم از کجا شروع کردم. شاید بگین "یه دختر هشت ساله باید اونقدر باهوش باشه که بفهمه هر چیزی از یک شروع میشه" ... و راستش من باهاتون کاملا موافقم ولی مثه این که من واقعا بچه ی احمقی بودم.و به خاطر همینه که من مثه بقیه شیفته ی هری پاتر نیستم (البته این که مردم هی ادامه اش میدن و فیلم می سازن هم بی تاثیر نیست) و خب بچه های بدشانس رو هم در عین دوست داشتن نمی پرستم و البته آنی شرلی کلا یه قضیه ی جداس.
الان صبا واقعا خوشبخته به نظرم.انیمیشنای تیم برتونو می بینه و جزیی از بچگیش شدن.بچه های بدشانس رو می خونه و نمی دونم خودش می فهمه چقدر شبیه کلاوسه یا نه.شهر اشباح و قلعه ی هاول رو می بینه و هری پاتر رو (البته از جلد یک) می خونه.
من عمیقا بهش حسودیم میشه.