جمعه ۳ دی ۹۵
آدما در مواجهه با من دو دسته میشن : یکی ، دسته ای که فک می کنن که درسته که من عجیب غریبم ولی دوس داشتنی و قابل تحسینم هستم ، آدمیم که به رویاهام اهمیت میدم ، همیشه تلاش می کنم که خودم باشم و فلان و بهمان. من پیش این دسته از افراد راحتم.خودمو دوس دارم.از خودم خوشم میاد و حس می کنم که به شکل خوشایندی خاصم.
دسته ی دوم افرادین که از این عجیب غریب بودن من بدشون میاد ، به کارام و رویاهام و آرزوهام با شک نگاه می کنن ، و فک می کنن که من از روی خودنمایی همه ی این کارا رو می کنم یا نمی دونم ، انگیزه های دیگه
من با اینا راحت نیستم ، وقتی با اینام از خودم خوشم نمیاد ، من در واقع یه شخصیت فوق چند بعدی دارم و وقتی با اینام حس می کنم که دوروعم. من کمتر به نظرات بقیه اهمیت میدم و وقتی با اینام حس می کنم که مغرور و نادوست داشتنیم.
افراد دسته ی دومو دوس ندارم ، ازشون متنفرم؛ همونطور که آریا از سانسا متنفر بود.آشفته ام می کنن و این اثرشون رو همه ی شخصیتم حس میشه.و من اینم دوس ندارم.