- من هیچ وقت از مدرسه متنفر نبودم ، مخصوصا دبیرستانم (و حتی به شدت دوستش داشتم و دلم واسش تنگ می شد) ، مثل هر دانش آموز نرمالی از کنکور متنفرم و از نهایی متنفرم ولی هیچوقت به اندازه ی الان ازشون بیزار نبودم.
- گفته بودم که برای درس خوندن میرم زیرزمین و در نتیجه بیشتر کتابای درسیم اونجا می مونه، در نتیجه اتاقم در یک ماه اخیر چیزی شبیه بهشت شده بود ، پر از نشانه هایی از هری پاتر و بازی تاج و تخت و کتاب ـای دوس داشتنیم.پر از آهنگ.هیچ نشونه ای از استرس و روزانه چار ساعت درس خوندن نبود.یا هیچ نشونه ای از کنکور و نهایی
دو روز پیش با صبا سر این که کی برا درس خوندن بره زیرزمین دعوام شد و می دونین ، من به شدت آدم آروم و دعواگریزی هستم اما اون موقع به قدری عصبی شده بودم که صدای جیغ جیغام از اطراف خونه شنیده می شد ( حقیقتا موجوداتی آزاردهنده تر از خواهرای کوچیکتر پیدا می شن؟!) در نتیجه مجبور شدم کتابام و همه ی درس خوندنامو بیارم اتاقم ... شاید درک نکنین ولی از نظر من این که جایی که قرار بود پوستر کلدپلی باشه ، برنامه ی راهبردی کانونو بچسبونی ، یه تراژدی محسوب میشه و من اون لحظه حقیقتا گریه ام گرفت.
اتاق قشنگ و آروم و بهشت مانندم الان خود جهنم شده.مدرسه الان با وجود دهمیای جو زده و معاونای جدید جو زده تر که به شلوار مشکی غیر فرم آدم گیر می دن ، جهنم شده . همکلاسیام که یه زمانی به نظرم انسان های معقولی بودن دارن منو از خودشون پاک ناامید می کنن چون از یه بز کوهی بی منطق تر شدند. همه دست به دست هم دادن تا باعث شن من فکر کنم نکنه تا الان خواب بودم و این همه بیشعوری ـو نمی دیدم ؟
نمی فهمم چطور ممکنه یه آزمون لعنتی انقدر آدما رو تغییر بده؟
- من حاضر بودم همه ی این رنج و عذابو تحمل کنم اگه مطمئن بودم که این چیزایی که می خونم بعدا به دردم می خوره و یا حداقل از نظر علمی درسته ، من اولین نفری نیستم که اینو می گم و صد در صد آخرین نفرم نخواهم بود ولی هیچ کدوم از اینا منصفانه نیس ، هیچ کدوم حتی ذره ای عقلانی نیس و من نمی خوام جزئی از اون دسته افراد باشم که واسه بیست و پنچ صدم از هر چی که قبولش دارن می گذرن.