شیراز قشنگ و تمیز و آرومه. پر از آفتاب و سکوت. با لباسهایی که توی آلمان باهاشون میگردم، گاهی که گرمم میشه با آستین کوتاه، توی شهر قدم میزنم و احساس امنیت میکنم. امروز توی مغازهها شالها خیلی طرحهای قشنگی داشتند. دلم یکم سوخت که دلیلی ندارم که بخرم.
اومدن از آلمان به ایران هر بار چنان به قلبم فشار میاره که فکر میکنم دیگه برنمیگردم. زندگی چنان متفاوته و اینقدر دلم میسوزه که از یک طرف دوست دارم حتی بیشتر ازش فاصله بگیرم و دیگه چیزی نشنوم، از یک طرف عذاب وجدان میگیرم که نیستم.
شیراز یکم سرحالم آورد. ایرانی بود که من توی ذهنم داشتم وقتی دلتنگ بودم.
توی استانبول که داشتیم در راستای ساحل قدم میزدیم، به یک محوطهی شلوغ و زنده رسیدیم و یک پسره داشت گیتار میزد و میخوند. بعدازظهر بود و آفتاب بود و دریا میدرخشید. آهنگه توی ذهنم موند و آهنگهای مختلف ترکی گوش دادم و پیداش نکردم. آخرش با ایدهی پرهام، ریتمش رو برای گوشیم خوندم و فهمیدم اسمش اینه Senden Güzeli Mi Var که میشه "آیا کسی زیباتر از تو هست؟" که سوال خوبی هم هست.
استانبول زیباترین شهریه که من توی زندگیم دیدم. مردم مهربون بودند، و قشنگ. غذاها به قدری خوشمزه بودند که کبابی که توی ایران میخورم، دربرابرش به چشم نمیاد. کلی کلی کلی راه رفتیم. از کنار بندر، توی کوچهها. سوار قایقهاشون شدیم و متوجه شدیم کادیکوی برابر با کاراکوی نیست. توی جزیره دوچرخهسواری کردیم. به هر بهانهای باقلوا و چایی خوردیم. حس خونهی خاله داشت.
ولی میدونی، جالبه برام که الان خونهام واقعا برام خونه است. اون شهر برام خونه است، و اینجا وقتی خوش میگذره، تعطیلاته، وقتی بد میگذره، وظیفه.