نمیدونم چون من اینجا هستم، مردم اینجا به نظرم بامزه هستند، یا واقعا آلمانیها انسانهای جالبیاند. چندتا کانال یوتیوب هستند که میم میسازند از کارهای آلمانیها و یکی از افرادی که من تازگیها پیدا کردم، این دختره است که ادای مادر آلمانیش رو درمیاره. امشب داشتم به بنیامین نشونش میدادم و همزمان فکر میکردم که چرا من اینقدر خوشم اومده. چون به هر حال داره دو سال میشه که اینجام و دیگه تا حدی آشنام با اخلاقهاشون. به این رسیدم آخرش که خوشم میاد این مادر خیالی شخصیت خودش رو داره، و زندگیش دور دخترش نمیچرخه. بهعلاوه این که زندگی کردن در رفاه لزوما ازت آدم خستهکنندهای نمیسازه.
میتونم همچین آیندهای برای خودم تصور کنم. میتونم تصور کنم که میانسال باشم و دغدغههای کوچکی داشته باشم و در عین حال زندگی همچنان جالب باشه. میتونم تصور کنم که یک جا لذت بردنم از زندگی رو از درد کشیدن جدا کنم و به هر دری نزنم که یک اتفاقی توی زندگیم بیفته.
جدا از این موضوع، هی میگم اصلا زندگی محدود به این تجربهها نیست و واقعا هم بهش اعتقاد دارم؛ ولی کاش من یک روزی مادر باشم. همیشه دقیقا بچهها و شیرینیشون توی ذهنم میان، ولی فکر این که در میانسالی با فرزند جوانم حرف بزنم، مدلی که مامانم با من حرف میزنه، اصلا تصویر بدی نیست.