Inside Out 2

دیشب با چندتا از بچه‌هامون رفتم Inside Out 2 رو دیدم. واقعا پشیمونم که تنها نرفتم. اگه تنها بودم، جلوی گریه‌ام رو نمی‌گرفتم. بعدش هم اصلا همون‌جا می‌نشستم و به گریه‌ام ادامه می‌دادم. نمی‌تونم دقیقا توصیفش کنم، ولی خیلی غم‌انگیزه بزرگسالی. در عین زیبایی‌ش، خیلی غم‌انگیزه که هیچ چاره‌ای جز تحمل همه‌ی این لحظات و احساسات نداری.

 

سنیا بالاخره از آزمایشگاه رفت و تاراس دو روز گذشته در غمگین‌ترین حالتش بوده. من همیشه فکر می‌کردم این مرد هیچ حسی نداره، و این حالتش واقعا برام جالبه. با هم هشت سال توی یک کلاس و یک آزمایشگاه بودند. اینم خیلی غم‌انگیزه. مربوط به همون بند اول. گذر انسان‌ها، هرچقدر هم که دوستشون داشته باشی.

 

خسته شدم از فکر کردن برای خودم. از سیستم خودم رو داشتن. با این که کسی نباشه که باهاش از چیزهای توی ذهنم حرف بزنم، واقعا راحتم. بخشی‌ش به‌خاطر این که به‌جاش کلا با انسان‌ها زیاد حرف می‌زنم و واقعا هم خوش می‌گذره و احساس پذیرفته شدن می‌کنم. از لحاظ علمی هم اطرافیانم واقعا الهام‌بخش‌اند و شاید اینم کمی کمک می‌کنه که حواسم پرت بشه.

ولی داشتم می‌گفتم؛ این پروسه‌ی وارد کردن مفاهیم جدید به سیستم فکری‌م واقعا گاهی اوقات بیش‌از‌حد کم‌بازده و سخته.

 

من رو دوست داره.  من اون‌شکلی دوستش ندارم و این موضوع واقعا بار بزرگیه برام. فکر می‌کنم یک جا باید بپذیرم که من کلا با این که مورد عشق و محبت قرار بگیرم، راحت نیستم. دوست دارم من اونی باشم که محبتش رو نشون می‌ده. خودم رو اون‌طوری دوست دارم. شاید هم چون اون شکلی کنترل چیزها دست منه. نمی‌دونم.

 

نمی‌دونم چه حسی دارم، منتظر چی‌ام، و دنبال چی می‌گردم. یک کارهایی می‌کنم و در ظاهر زندگی‌م مرتبه. در باطن ولی واقعا سرگشته‌ام. 

۱
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان