نیمه‌شب

سرپرست تبلیغات برای کنفرانسمون شدم و به گروهمون می‌خواستم بگم که لازم نیست پوسترمون بهترین پوستر تمام این بیست و چند سال باشه. در قدم اول فقط یک چیزی باشه. به خودم می‌گم لازم نیست آزمایش‌هام رو به بهترین شکل طراحی کنم، فقط یک کاری بکنم. فکر می‌کنم که لازم نیست احساساتی که ته دلم و فکرهایی که ته ذهنم هستند، این‌جا بیان کنم، ولی فقط یک چیزی بنویسم. فقط یک چیزی بگم. این‌قدر چیزها رو توی خودم نریزم و آروم‌آروم حرف بزنم.

 

یک دوستی دیگه هم خراب شد و من مثل همیشه خودم رو نسبتا بی‌گناه می‌دونم. در واقع من این‌قدر بی‌گناه بودم که یک نفر به‌خاطر این که خیلی دوستم داشته، نمی‌تونسته ادامه بده به دوستی :)) پس من یک پوینتی دارم.

 

خیلی جالبه واقعا. دوست دارم ببینم بقیه با آدم‌هایی که از زندگی‌شون می‌رن بیرون، چی کار می‌کنند. من مثل وقت‌هایی که زمین می‌خورم، سریع می‌ایستم و خودم رو می‌تکونم و وانمود می‌کنم اتفاقی نیفتاده. فکر آدم‌ها هیچ‌وقت از ذهنم نمی‌ره. تا ابد یک شبحی ازشون باهام باقی می‌مونه.

 

همیشه خیلی می‌ترسم. در هر لحظه‌ای من این‌قدر می‌ترسم که می‌تونم گریه کنم. باید آروم‌تر باشم، باید گم‌تر همه‌چی رو جدی بگیرم، ولی چنان همیشه در حالت دفاعی‌ام، چنان مشتاق اینم که ارزش خودم رو به خودم و بقیه ثابت کنم که کوچک‌ترین اشتباه‌ها، و باورت نمی‌شه چقدر این اشتباه می‌تونند کوچک باشند، روزم رو خراب می‌کنه.

من این شکلی نبودم. دوست دارم حداقل اگه این‌طوری بودن توی بزرگسالی اجباریه، کم‌تر این‌طوری باشم.

۱
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان