خداوندا , من بی نهایت خوشبختم که کم کمش پنج نفرو دارم که بدون این که من حتی یک کلمه بگم , یادشون مونده که امروز تولدمه :)
خداوندا , من بی نهایت خوشبختم که کم کمش پنج نفرو دارم که بدون این که من حتی یک کلمه بگم , یادشون مونده که امروز تولدمه :)
آدم نباید تو شب تولدش به درجه ای از بیکاری و بی کسی برسه که بره Telegram FAQ بخونه.
+ جدا کسی نمی دونه چطور میشه اون چتایی که پاک کردی رو برگردونی؟
باز دوباره شاهد رسیدن محرم و بحثای روشنفکرانه در مورد هیأتای عزاداری هستیم.
نمی دونم چرا تصور بقیه ی مردم از ما تجربیا اینه که عاشق سوسک و تمساح و عنکبوتاییم :|
حاضرم یک قصیده ی شش هزار بیتی در مدح هوای سرد این روزا بنویسم.
یادی کنیم از روزهایی که من ، فرزانه ، مونا و هلیا سر این که کی زودتر حماسه ی لارتن کرپسلی رو تموم کنه دعوا می کردیم و کتابا رو از هم می دزدیدیمو مهسا کارش این شده بود که بشینه و پوکرفیس ما رو نگاه کنه.
زندگیم شده معجونی از موسیقی های میخکوب کننده , آدمای جالب , رابطه های عجیب , داستان هایی از پادشاهان و کارای جدیدی که من هیچوقت جرات انجامشونو نداشتم.
طی مکالماتی که امروز با هلیا داشتم فهمیدم که مثه این که کاتلین می میره.
جرج مارتین عزیز , برانو فلج کردی , هیچی نگفتم ... ندو کشتی , هیچی نگفتم ... ولی اگه دستت به تیریان یا راب یا جان بخوره می تونم قسم بخورم که هر جایی که هستی پیدات کنم و بکشمت.
می دونی ، من الان جزو دلزده ترین آدمای دنیا محسوب میشم و ... من واقعا نمی دونم از کجا باید غرغرامو شروع کنم ...
ببین ، من تمام تلاشمو برای کنکور میزارم (و برای نهایی) ولی نمی خوام جزئی از این جمع باشم که تمام تصورشون از دنیا کنکوره . نمی خوام از هر دو کلمه ام یکیش کنکور باشه و اون یکیش نهایی. من نمی خوام کتاب خوندنو کنار بزارم . نمی خوام توی خواب با اوربیتال و ژنتیک سر کنم و نمی خوام تمام آرزومو به این محدود کنم که دو تا تست بیشتر بزنم ...
امروز روز اول مدرسه ها بود و من هر لحظه اش بیشتر از قبل با خودم درگیر بودم ، من توی بهترین کلاسِ بهترین دبیرستان مشهد درس می خونم و هر روزم با آدمایی سپری میشه که توی تابستون روزی هشت ساعت می خوندن و هیچوقت نمی فهمن که چرا من و فرزانه انقدر با شور و ذوق از بازی تاج و تخت حرف میزنیم ... من از صمیم قلب دوستشون دارم ولی نمی فهمم چجوری باید دو سال باهاشون ، توی این جو مسموم سر و کله بزنم.
من نمی خوام مثل یه برده برای کنکور باشم ، نمی خوام مثل احمقا تمام دنیامو به این ببندم که درصد فیزیکم چند میشه.
و می دونی نکته ی غم انگیزش کجاس ؟ ... به هر کی این حرفا رو میزنم یه نگاه ملامت بار بهم میندازه و درباره ی این حرف میزنه که منم دارم مثه آدمایی حرف میزنم که سر و کلشون آخر به دانشگاهایی مثه پیام نور علی آباد کتول افتاده ... تو بهم ایمان نداری ؟