411

به ندرت یاد چیزایی میفتم که از دست دادم، ولی به هر حال، وقتی یادم میاد، نمی‌تونم جلوی دلتنگ شدن رو بگیرم. مثلاً سر صبح که شیمی داشتیم و بچه‌ها دست‌به‌سینه می‌نشستند و هر وقت شین به سمت تخته بود چشماشونو می‌بستند و وقتی تن صداش عوض می‌شد، چشمامونو باز می‌کردیم که قهر نکنه یه وقت.
دلم حتی واسه‌ی خفاش بودن تنگ میشه.‌ چه برسه به بقیه‌ی چیزا.
۱

یا شاید به اندازه‌ی کافی تنوع داشتم که دیگه دلم نخوادش

یه جمله‌ای رو شنیدم که مثه این که یک آدم معروف می‌گفت که هر روز از یه مسیر تازه‌ای می‌ره سرکار .. انقدر به تنوع احترام می‌ذاره و علاقه داره
داشتم به پگاه می‌گفتم اگه من جای اون آدم معروف بودم، می‌گفتم که انقدر از یه مسیر می‌رم سرکار که یا خودم بمیرم یا اون مسیر به فنا بپیونده .. انقدر به چیزای تکراری و قدیمی خودم احترام می‌ذارم و عشق می ورزم.

+ فک کنم نادر ابراهیمی بود.
۱
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان