141

صبا جزو جالب ترین دوازده ساله های دنیا محسوب میشه ، توی سنی که اکثر دخترا کم کم عاشق رمانای ایرانی و هما پور اصفهانی میشن ، میشینه گریه می کنه که من قسمت دوم ارباب حلقه ها رو براش بزارم . الانم داره توی آسمون دنبال جغدش می گرده.

۰

140

- احساسات من در حال حاضر یه چیزی شبیه به احساسات آنی شرلی توی جلد سومه. من ایده ای ندارم که سال سوم دبیرستان چه شکلی میشه ولی دوستش دارم. قشنگ و متفاوت به نظر میاد.خیلی خیلی بزرگتر از قبل شدیم انگار . 

- سنین رویایی من 17 و 22 سالگی اند ولی شونزده سالگی جالب به نظر میرسه و من خوشحالم که بالاخره دارم از شر 15 سالگی رها میشم چون به نظر می رسید که تا ابد همین قدری می مونم.

-به محض باز شدن مدرسه ها ، نبرد پادشاهان و فصل چار فرندز ـو شروع می کنم و می دونی ... درسته که سوم دبیرستان به نظر آروم میاد ولی من می تونم حس کنم که چیزای معرکه ای توش اتفاق میفتن.


- امشب میریم شمال و من تا جمعه نیستم :)

۴

139

من نمی خوام به هیچ کدوم از افراد کوچکتر از خودم توهین کنم(که بزرگتریناشون مسلما پایه ی دهمند) ولی عمیقا ناراحتم از این که قراره سال بعدی مدرسه ی محبوب ، قشنگ و بزرگم پر از این جغله های جوگیر و تازه دبیرستانی باشه.و داغون شه ... و شلوغ.
۳

متاسفانه شرایط محیا نیس وگرنه من پررویی و بی حیایی لازم ـو دارم

اگه صدام خوب بود ، موهام بلند بود و گیتار می زدم و یه دوس پسر ساکت خوش صدای گیتار زنم داشتم ، مجبورش می کردم بریم مسافرت به یه شهر خیلی خیلی بزرگ بعدشم یه جایی گوشه ی یه خیابون بساطمونو پهن کنیم ، آهنگ بخونیم و گیتار بزنیم.

۱

137

- تابستانِ 15 سالگیِ خود را چگونه گذراندید؟
- با سیب زمینی پوست کندن

در واقع من الان در مرحله ایم که مامان دلش نمیاد من کارای بزرگتری بکنم (چون ممکنه آشپزخونه ی خوشگلش داغون بشه) و متاسفانه در نتیجه ی تلاش های اخیرم در آشپزی از حالت "به چاقوووووو دست نزن !!!!! شاید گلووووووتووووو ببررررری !!!!!!!" بیرون اومدم .... خلاصه که وضعیت دوست داشتنی ای نیس ....
۱

زیر نور ماه شیشه ای

Beneath a meth moom


در Goodreads



در جنین روزهایی با این همه زیبایی که احاطه ام کرده اند ، احساس می کنم انگار دیگر آن دختر صد ساله نیستم، انگار دیگر گذشته بر سرمان آوار نمی شود ، انگار لیاقت این همه زیبایی را دارم ، لیاقت این گونه سرما را ، این ... پاک شدن را.


 

به دیوار تکیه دادم و آرام به پایین سر خوردم. تمام بدنم می لرزید.تمام بدنم آن ماه را می طلبید.جسی جونیور در حالی که خرس پارچه ای اش را دنبالش می کشید داخل اتاق شد.

با دستانش کوچولویش پشتم را مالید و گفت :"گریه نکن لورل. گریه نکن ، مامان توی بهشت است."

گفتم :" جسی می شود کمی تنهایم بگذاری؟"

اما جسی توجهی نکرد و همانطور که دست کوجکش دایره وار پشتم را لمس می کرد ، آرام گفت :" نگران نباش لورل ! مامان دیگر از هیچ چیز نمی ترسد."

۰

Close your mind .... or take a risk

Up and UP


میای بریم تو دنیایی که کلدپلی ساخته ، زندگی کنیم؟

۳

بهترین حس دنیا آروم بودنه

می دونی ، هفته ی بعد خیلی قشنگ و رویایی به نظر می رسه ... موبایلم بالاخره می رسه دستم ، میریم شمال و آزمونیم در کار نیست و بعدش ، مدرسه ها ...

پس در واقع مراقب بودن جذابتره

به نظرم دبیر زیست بودن شغل به غایت جذابیه مخصوصا وقتی دانش آموزاتون دارن امتحان از مبحث مفاصل میدن و شما می تونید پاپ کورن بگیرید دستتون و مثلا ببینید که نود درصد دانش آموزاتون با سماجت و جدیت تمام دارن تلاش میکنن آرنجشونو به سمت چپ و راست تکون بدن بدون این که بازوشون حرکت بکنه ... باید صحنه ی جالبی باشه.
۲

132

می تونم از همین الان مدال جذاب ترین و فهیم ترین نویسنده ی کتابای درسی دبیرستانم ـو به بهمن بازرگانی تقدیم کنم.

۲

Come on , Come on

با سابقه ای که ازم در دسترس هس ، احتمال داره انقدر این Cheap Thrills ـو گوش بدم که سیا بیاد و تو مجمع ملل اظهار ندامت کنه از خوندنش


۵

و بله ، تلگراممم در حالت فعلی در دسترس نیس

اوضاع این روزا جدا مسخره اس ، پس فردا آزمون دارم و درسته که خوندم ولی حال و حوصله ی آزمون دادن ندارم.هفته ی بعدی قراره بریم شمال و من واقعا دارم لحظه شماری می کنم.فرزانه هم کلا نمی دونم کجاس و به خاطر همینه که این روزا انقدر چرت و پرت می نویسم (البته قبلنم در و گوهر نمی افشاندم ولی به هر حال) هیچکس نیس که همه ی اینا رو بهش بگم.
۲

My Blue Moon

Blue Moon


Runnin' from what it could be ...

 ... So terrified of happy


Blue Moon - Troye Sivan


۰

و خب ، الان عاشقش شدم اصن :)

من حدودا هفت هشت ساله بودم که احسان کنکور داشت . با توجه به کرمِ کتاب بودن و بیکار بودنم در اون روزگار ، می نشستم و کتابای ادبیاتش ـو می خوندم و طبیعتا هیچی نمی فهمیدم به جز دو سه تا درس ناقابل که یکیشون در مورد گاو مشدی حسن بود و چند روز پیش که داشتم کتاب ادبیات 3 رو می خوندم فهمیدم اون کتابی که احسان همیشه بهم می داد ، این بوده ... خیلی حس عجیبیه اصن ، چون من واقعا دوستش داشتم.
۳

و بله ، آدمایی مثه من تو اینستا هیچ جذابیتی پیدا نمی کنن جز پیج ناسا و یه سری مورد خاص دیگه

می دونی ، اینستاگرام ( در محدوده ی دخترای ایرانی) به چند جبهه تقسیم شده که من به صورت کاملا جدی ازشون متنفرم :

- دسته ی دختران مو مش و قرتی ای که باباشون یهویی بهشون یه بنز هدیه می ده و اصولا هیچ کدومشونو نمیشه از هم تشخیص داد.
- دسته ی دخترای دبیرستانی ای که مدام میرن کافه و اینا و کلی عم باحالن و کلی عم دوستای خوب دارن و هی عم قربون صدقه ی دوستاشون میرن.
- و بدتر از همه ، دسته ی دخترای عاشق ملانی مارتینز و لانا دل ری و هالزی که مدام نقاشیایی می کشن که اوج بیماری های روانیشونو بیان کنه و سعی می کنن افکار مالیخولیایی ای داشته باشن و از این گردنبندای حلقه حلقه که من یادم نمیاد اسمشون چیه ، میندازن و سعی می کنن خودشونو شکل خون آشاما در بیارن.
- و دخترای عاشق رنگی رنگی و شیفته ی عکاسی که میگن "عکاس نیستم ولی عکاسی رو دوست دارم" ولی کاملا مشخصه که دارن تواضع به خرج میدن تا بقیه قربون صدقشون برن
- آهان ، اینو قبلا گفته بودم ولی به هر حال : دخترایی که میخوان فقط یه معرفی از کتابی که خوندن بزارن ولی کاملا اتفاقی دکور معرکه ی اتاقشون تو عکس میفته.کاملا اتفاقی.

خلاصه که خودتون باشین عزیزانم.حتی اگه پسرید و در محدوده ی این پست قرار نمی گیرید
۵

125

نوشتن پست ـای بلند و چند موردیِ جذاب از من بر نمی آمد ولی به هر حال :


* تبلتم خراب شده و در نتیجه من الان کاملا به اون زندگی ای که مامانم از من توقع داره ، رسیدم ... این که ثانیه ای اضافی تر از نیازم پای اینترنت نشینم.کوچکترین تمایلی به درست کردنشم ندارم.


* اصلا نمی فهمم جطور و با چه رویی می شینین توی یه ماه ، فرندزو تموم می کنین (سارا جان ، اینجا اصلا اشاره ای به تو نشده) (من شیش ماهه که دارم می بینمش و با تمام عشق و علاقه ام هنوز فصل سومم)


* دارم بعد از سالیان سال از زیر کار دررویی آشپزی یاد می گیرم و شاید باور نکنین ، ولی با این که غذاهام اصلا خوش قیافه به نظر نمی رسن ولی واقعا خوش مزه ان :))


* دارم به این فک می کنم که اگه خودمو واسه کنکور بکشم و بعدشم مطمئن باشم که خوب دادم ، تابستون بعد از کنکور باید خیلی خوش بگذره.البته اگه استرس اعلام نتایجو در نظر نگیریم.می دونی ، هیچکس بهت گیر نمیده ، و هیچ گذشته و آینده ای نیست.


* حقیقتا نصف جذابیت خندوانه برای من بایرامشه :]]

۲

124

مامان من وقتی که نتیجه ی آشپزیمو می بینه : اوه !! سارا !! این فوق العاده شده !! من که گفتم استعداد آشپزی داری !! من بهت افتخار می کنم.... فقط اینو که قرار نیست بخوریم عزیزم ؟
۴

123

قبلا فک می کردم که درسته که کنکور سخته ، ولی جدا ترسیدن نداره. ولی خب ، از پریروز که کتابای سومو گرفتم و چشمم به زمین شناسی و دین و زندگی افتاد و از وقتی که فهمیدم باید رنگ ترکیباتی که توی شیمی 3 اومده رو حفظ کنم ، هر دو دقیقه یه نگاه پر اندوه به کتابام میندازم بعد به این فک می کنم که چجوری تا دو سال دیگه این چرت و پرتا رو حفظ کنم؟

۸

از مزیت های دوستی های شش ساله

امروز پشت تلفن به فرزانه گفتم که می ترسم در آینده یه زندگی معمولی داشته باشم که توش حتما با کسی ازدواج کردم که دوستش ندارم و دوستم نداره ، یه پزشک شدم که ذهنش معطوف سرمایه ی بیشتر و بیشتره ، و دختری دارم که چیزی از هری پاتر نمی دونه و کل زندگیش پسرا و لوازم آرایشه و می ترسم که هیچ کدوم از رویاهایی که الان دارم رو بر آورده نکنم.
گفتش کاملا قطعیه که این شکلی نمی شم چون آدمی نیستم که وقتمو صرف چیزی کنم که دوستش ندارم ، و حتی آدمی نیستم که وقتمو صرف آدمایی کنم که دوستشون ندارم .. در واقع کاملا مشخصه که آدمی میشم که پتانسیل اینو داره که یه خونه رو بدون معطلی منفجر کنه
می دونی ، موضوع مهم اینه که من به منطق فرزانه و شخصیت شناسیش اعتماد مطلق دارم و وقتی این حرفا رو ازش شنیدم واقعا خوشحال شدم.
۲

"می تونید بهم افتخار کنین و بیاین بغلم اصن" یا "اشک ذوق "

بعد از گذشت ده سال از مدرسه رفتنم بالاخره یاد گرفتم که چجوری کتابامو جلد کنم و الان حقیقتا حس می کنم یه جور نابغه ی کشف نشده هستم :)))





٭ هیچوقت فکر نمی کردم به مرحله ای برسم که بخوام برای یه پست دو تا عنوان بزارم ، می تونین به خاطر اینم بهم افتخار کنین.

۳
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان