39

من حافظه ی واقعا جالبی دارم ، قبل از امتحان جغرافی حدود سه ساعت میشینم و سعی می کنم اسم دوتا دریاچه و کوه رو حفظ کنم و آخرشم سر امتحان یادم میره ، اونوقت با این حافظه من می تونم تک تک پستای سارا ، زهرا و زهره از حفظ بگم و تک تک خاطراتم از پنج سالگی رو به یاد بیارم و به هر کدومشون تا چند ساعت فک کنم و ... 

خب ،می دونی من تا حالا احتمالا صد بار بیشتر گفتم که از سنم متنفرم ولی الان که دارم فک می کنم می بینم من جدا نمی تونم از این بزرگتر بشم ... من نمی تونم تک تک این آدما که انقدر باهاشون صمیمی بودم (مثل مونا) رو فراموش کنم و تک تک اون خاطره ها رو.من نمی تونم تحمل کنم که اول مهری بیاد و من نرم مدرسه ، نمی تونم تک تک این خاطره ها رو با خودم همه جا ببرم و نمی تونم دلتنگ چیزایی نشم که دیگه تکرار نمیشن ... می فهمین دارم از چی حرف میزنم؟چون من نمی تونم درست بیانش کنم.

۱
دختر حــَوا :)
۰۹ مرداد ۱۶:۱۱
سارا از وقتی مدرسه تموم شده من دقیقا دارم به همینا فکر میکنم و واسه خودم جداً نگرانم چون هیچکس رو اطرافم اینطور ندیدم... حتا وقتی از مدرسه قبلیم به مدرسه جدیدم کوچ کردیم به نرگس گفتم دلم نه تنها واسه آدما، بلکه واسه نیمکت ها و دیوارا و راه پله ی اون مدرسه م تنگ میشه و اون اینقدر تعجب کرد که انگار اعتراف کردم که از فضایی جایی اومدم.

پاسخ :

وای سارا ...
می دونی ، من جدا به این نتیجه رسیدم که عاشق مدرسه امم.مدرسه تنها جاییه که خودمم ... تنها جا توی این دنیا(به جز اتاقم که البته هیچکس نمی تونه تو اتاقش کس دیگه ای باشه)
سارا اون معلم ریاضیم که خیلی قبلنا عکسشو واست فرستادم ـو یادته؟ ... الان فقط دوس دارم اون پیداش شه و بغلش کنم من ، انقدر که این موجود دوست داشتنیه :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان