اون چند روز تعطیلی ای که یه هفته پیش بود ، من کلا روی این گذروندم ... صبحا کلا از ساعت ده تا دو همین طوری بود.می نشستم اونجا ، خودمو توی یه پتوی صورتی کمرنگ نازک می پیچوندم ، میزاشتم که آهنگای بردی با صدای بلند پخش بشن و همزمان تست های زیست ـو می زدم.
دلم برای آرامش اون سه روز تنگ شده.
اینجا زیرزمینه و خب منم می دونم که اصولا زیرزمین ـا باید تاریک باشن ولی خب ، فک کنم زیرزمین ما جادوییه ، البته بابا معتقده که این نور به خاطر پنجره اس.(و نگاه های عاقل اندر سفیهانه ایم میندازه)
بابا بیش از حد منطقی میشه بعضی وقتا.