خوابگاه

موقع ناهار توی سلف پادکست گوش می‌دم و امروز و دیروز داشتم به پادکست رادیو مرز راجع به خوابگاه گوش می‌دادم، بعد هی بیش‌تر دارم ناراحت می‌شم از فکرش. نمی‌دونم، شاید نظر بقیه متفاوت باشه، ولی من الان که دارم بهش فکر می‌کنم، مقدار زیادی سختی بی‌دلیل داشت. 

منم الان یک ساله که روی پای خودم زندگی می‌کنم و اینم سختی خودش رو داره. مریضی سخته، پیش بردن دانشگاه و داشتن یک خونه‌ی مرتب سخته، این که شب خودم رو از تخت بکشم بیرون و ظرف‌ها رو بشورم سخته. ولی همه‌اش در نهایت به من حس بدی نمی‌ده. کارهاییه که باید انجام بدم. خونه‌ی منه.

ولی خوابگاه واقعا عذاب‌آور بود. استرس داشتن برای جواب پس دادن به آدم‌هایی که حتی پدر و مادرت هم نیستند، خجالت‌آور بود. زندگی کردن با انسان‌های بی‌مسئولیت و تلاش برای آدم کردنشون کاملا بی‌دلیل بود. این که تلاش کرده بودند دقیقا حداقل امکانات رو فراهم کنند، و تصادفا چیز دیگه‌ای اضافه نشه به پکیج. من یک چیزهایی رو توی خوابگاه خودم دوست داشتم و برای ما سخت‌گیری حتی زیاد هم نبود. ولی آخرهاش، شاید به‌خاطر تغییر رئیس‌جمهور اثراتش به ما هم رسیده بود و به پوششم گیر می‌دادند.

 

در نهایت قطعا زنده می‌موندی و فکر می‌کنم می‌فهمم اگه هم‌اتاقی‌های خوبی داشتی بهت خوش می‌گذشت. ولی خیلی چیزها از زندگی‌ت حذف می‌شد و فکر می‌کنم کسی خیلی به این توجه نمی‌کنه. انگار فقط می‌تونستی وجود داشته باشی و نه بیش‌تر. برای چند سال، ذهنت مشغول برطرف کردن موانعی باشه که حتی موانع واقعی نیستند. 

 

در نهایت آره، واقعا در نهایتش با در نظر گرفتن همه‌چی، بخشی از انرژی تلف‌شده توی ایران. 

متوجه این هستم که قطعا نمی‌تونستم زندگی‌ای شبیه این‌جا داشته باشم، ولی فکر نمی‌کنم این بهترین حالت بود و چیزی بهتر ممکن نبود.

۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان