مارچ

من از صبح نود درصد توی تخت بودم و ده درصد بقیه‌اش هم داشتم Friends می‌دیدم و یک توتوریال آنلاین ناقابلی هم رفتم و به زور تا آخرش موندم. تنها توقعی که از خودم دارم اینه که پا شم برم حداقل یک خرید کنم که از گشنگی تلف نشم، ولی نه‌خیر، تخت خیلی کیف می‌ده. هر بار بقیه می‌گن که یک جا نمی‌تونند بشینند و از یک کار به کار دیگه می‌پرند، رو به خودم می‌کنم و می‌پرسم "تو چرا این‌طوری شدی؟" چون واقعا حتی با وجود کم‌لطفی‌م به خواب، لم دادن توی تختم و خوندن کانال‌ها/سریال دیدن جزو لذت‌بخش‌ترین کارهاییه که من توی زندگی‌م پیدا کردم.

دیروز کسی رو پیدا نکردم که باهاش برم کافه و بنابراین یک مقداری خرید intensive داشتم و در نهایتش یک پیژامه‌ی یاسی خریدم. از وقتی این‌جا اومدم، چند بار تا حالا مردم از سلیقه‌ام تعریف کردند که واقعا بی‌سابقه است. تعریف عادی هم نه، این‌طوری که انگار مدل خودم رو توی لباس پوشیدن داشته باشم :( حتی رسول هم می‌گفت که من رنگ‌های قشنگی انتخاب می‌کنم. مامانم دیشب توی ویدئوکال به پیژامه‌ام دقت کرد و گفت عکس براش بفرستم و بعدشم در جواب به عکسم و ویدئوهای رقصمون نوشت که من بی‌نظیرم :( آه، چقدر مورد محبت واقع شدن کیف می‌ده :( اگه توی خونه‌مون بودم، امروز می‌رفتم توی هال می‌نشستم و با مامانم حرف می‌‌زدم. 

 

یک بار بهم می‌گفت که وقتی بیام، یک روز همه رو دعوت می‌کنیم و می‌ریم بیرون و منم یادمه فکر کردم که نه، من همه دلم نمی‌خواد، من بعضی‌ها رو خیلی دلم می‌خواد. همین امروز و دیروز هم از ته دلم می‌خواستم با دوست‌هام برم بیرون، ولی بعد از این که دیدم وشنوی و رسول و آیشنور دردسترس نیستند، بی‌خیال شدم. نه این که فکر کنم این که این همه فیلتر می‌ذارم ویژگی خیلی خوب و درستیه، ولی فقط مدلیه که هستم. عواقب و فواید خودش رو هم داره که منم باهاشون کنار اومدم. حس می‌کنم ولی همین‌طور بزرگ‌تر که می‌شم، قلبم جای بیش‌تری پیدا می‌کنه برای دوست داشتن آدم‌ها، حس می‌کنم نفرت و قضاوت کم‌تری توی قلبم هست کلا و شاید بعدا بتونم کم‌تر فیلتر بذارم برای محبت کردنم به آدم‌ها و این‌قدر بهانه نیارم.

 

به امید خدا به زودی خستگی از تنم بره و پروژه‌ی بعدی رو شروع کنم. البته اگه بلند نشم و نرم خرید، احتمالا به هفته‌ی بعد نخواهم رسید. ذهنم که از عیاشی سیر شد، بیش‌تر به این فکر می‌کنم که باید چی کار کنم. فعلا دوباره امیدوار شدم که شاید به کتاب خوندن عادت کنم و شاید پلی‌لیست بهارم بیش‌تر از پنج آهنگ داشته باشه. قراره کلاس آلمانی ثبت‌نام کنم و به A1 برسم بالاخره.

 

خیلی ولی جالبه که من تا یک مدت زیادی منظورم از راه خودم، میانگین راه بقیه بود :)) یعنی امروز که سر توتوریال داشتم تلف می‌شدم از خستگی و بی‌حوصلگی، فکر کردم اگه الان دو نفر رفته بودند، من می‌موندم، و فکر کردم که نه احتمالا، ولی چون بقیه سر کلاس بودند، من هم موندم.

و می‌دونی، آدم احمق نیست. یعنی من یک دوره‌ای که اعتماد‌به‌نفسم کم بود، تلاش کردم زیاد درس بخونم و دوره‌ی پایتون رو تموم کردم و بعدش احساس خیلی بهتری به خودم داشتم. اگه دیده باشی که از پس کارها برمیای، باور کردن این که از پس کارها برمیای، نیاز به تلقین و ذکر روزانه نداره. همین الانم من هر لحظه کاملا آگاهم که پتانسیل زیادی دارم و از بخش زیادی از این پتانسیل دارم استفاده می‌کنم. 

از تصمیماتی که می‌گیرم، مخصوصا تصمیمات کوچک راجع به این که زندگی روزانه‌ام رو چطور مدیریت کنم و چقدر خرج کنم، و چی بپزم و چقدر پس‌انداز کنم، واقعا ایده‌ی زیادی ندارم. تجربه‌ی زیادی توی این چیزها ندارم و اصرارم روی زندگی کردن به مدل خودم هم نمی‌ذاره از کس دیگه‌ای دقیقا الگو بگیرم، ولی راحت شک می‌کنم سر تصمیماتم، چون واقعا هم می‌دونم که نمی‌دونم.

فکر می‌کنم اگه یک مدت انرژی بذارم و دقیقا فکر کنم روی چیزها، بالاخره الگوی چیزها دستم میاد و یاد می‌گیرم، ولی نمی‌دونم چرا این‌قدر obliviousام گاهی اوقات و نمی‌تونم دقیقا اطلاعاتی که اطرافم هست، پردازش کنم. مثلا یاسین که اومده بود این‌جا، می‌گفت که چراغ سمت آشپزخونه فقط روشن باشه، بهتره، چون جفتشون با هم روشن باشند، آزاردهنده است. من انگار ته ذهنم همیشه به این فکر می‌کردم، چون وقت خواب که اون یکی چراغ رو خاموش می‌کردم، یک نفس راحت می‌کشیدم هر بار، ولی بازم عصرها که برمی‌گشتم خونه، جفتشون رو روشن می‌کردم. از کریسمس به بعد نود درصد فقط چراغ آشپزخونه رو روشن می‌کنم. یا مثلا تازگیا موقع خرید یادداشت می‌کنم هر چی خرید می‌کنم و نمی‌ذارم از یک حدی بالاتر بره. قبلا وسط خرید می‌گفتم حس می‌کنم کلا ده یورو تا حالا خرج کردم، بعدش می‌رفتم و می‌شد هفتاد یورو :))) خیلی خنده‌داره وقتی واقعا بلند فکرهام رو می‌نویسم، ولی خب من ادعایی ندارم. نمی‌تونم از خودم متنفر باشم بابت این چیزها. دارم تلاش می‌کنم بزرگسال بهتری باشم ولی. impulsive و منطقی بودنم هم‌زمانم خیلی جاها به دردم خورده، ولی در مورد پول فقط دیوانه‌ام کرده. از یک طرف منطقی نمی‌بینم که عذاب بکشم، از یک طرف منطقی می‌بینم که پشتوانه داشته باشم، چون واقعا آدم خبر نداره. در نهایت به همین تعادل ظریف رسیدم که یک هفته برای خریدن چیزها صبر کنم، یک بودجه‌ی هفتگی داشته باشم، و برای وعده‌های غذایی‌م هم برنامه‌ریزی کنم. هفته‌ی پیش زیادی روی خودم حساب باز کردم و سه بسته سالاد برای سه روز خریدم و حدس بزنید کی مجبور شد دو بسته سالاد دور بریزه.

 

حالا هم این دختر زیبا و کاملا productive می‌ره خرید کنه. ممنون که وقتتون رو روی پستی سرشار از چیزهای یا بدیهی یا بی‌اهمیت گذاشتید.

۱
فیلو سوفیا
۱۲ اسفند ۲۳:۰۳

من برای خرید گروسری چند بار حساب کردم قیمت نهایی به یورو حدودا دو برابر تعداد کالاهای خریداری شده میشه...البته چیزایی مثل گوشت مثلا گرونتره و وزن بیشتری بهشون میدم:) آلمان شاید ارزون‌تر بشه البته؛)

پاسخ :

چقدر تخمین معقولی به نظر می‌رسه، چون واقعا هم محصولاتی که من می‌خرم یک توزیع نسبتا نرمال از یک تا سه یورو دارند و میانگینشون هم دوئه. مرسی فیلوسوفیا، امتحانش می‌کنم :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان