بعد از ماه اول

این هفته کورس‌های عملی‌م شروع شدند و عصر جمعه انرژیم دقیقا صفر بود. صبح‌ها کلاس تئوری دارم و بعدش تا ساعت شش توی آزمایشگاهم. بعدش توی خونه باید بازم بخونم. به نظر میاد که شاکی‌ام، ولی نه، اگه انرژیم کم‌تر از بیست درصد نباشه، بهم خوش می‌گذره. سر کلاس‌های تئوری چون هر چهل و پنج دقیقه استراحت می‌دن، می‌تونم راحت تمرکز کنم. تا حالا چند بار بهم گفتند سوال‌های خوبی می‌پرسم. البته من خیلی سوال می‌پرسم و اگه بینشون سوال خوبی نبود، تحقیرآمیز می‌شد. از خودم هشتاد درصد راضی‌ام. قدم بعدی‌م پیش‌خوانی کردنه.

عصرها توی آزمایشگاه‌های مختلف یک حالت کارآموزی داریم. تا حالا کشت سلولی و میکروسکوپ نوری داشتیم. معمولا یک ساعت بعد از ناهار همه با هم قهوه می‌خوریم، چون همه تقریبا خواب‌اند. توی این آزمایشگاه آخر ماشینی نبود (یعنی این‌طوری نبود یک گزینه رو انتخاب کنی و خودش درست کنه)، و استاد آزمایشگاه برامون قهوه درست کرد. رفتیم توی تراس و بچه‌ها باهاش حرف می‌‌زدند. این یکی از استادهایی بود که من باهاش مصاحبه داشتم. می‌خواستم یک موقع بهش بگم، ولی نشد. فکر کن توی بهمن بهم می‌گفتند چند ماه بعدش قراره توی آزمایشگاهش باشی، قهوه بخوری و سلول‌‌های در حال تقسیم ببینی. 

یک بحثی که هست، عذاب وجدان دادن به بچه‌هاییه که از ایران رفتند. یک حالتی که روت سرمایه خرج شد و باید می‌موندی. من هیچ‌وقت درکش نکردم و هیچ‌وقت اهمیتی ندادم. این‌جا می‌فهممش. می‌تونم بعد از گرفتن ارشدم یک جایی برم که مثلا روی سرطان کار می‌کنند منحصرا. فعلا دلیلی جز این برای ترک این‌جا ندارم، ولی حدسم اینه که اگه داشتم هم، احتمالا به این راحتی‌ها از این‌جا دست نکشم، این‌قدر که احساس دین می‌کنم. هیچ احساس دینی به ایران ندارم.

 

با محیط اطرافم هی درگیر می‌شم که زودتر جای خودم رو پیدا کنم و به نظرم داره جواب می‌ده. یکی از بچه‌هامون هست که ازش خوشم نمیاد و به نظرم اونم از من خوشش نمیاد. داشت از یک نفر دیگه دعوت می‌کرد که بعد از آزمایشگاه با هم برن مرکز شهر، و بعد به منم گفت، احتمالا از سر تعارف. منم اهمیتی ندادم و گفتم I would love to :)) و واقعا هم خوش گذشت. هنوزم البته به نظرم از هم خوشمون نمیاد، ولی خوش گذشت. توی جشن فارغ‌التحصیلیِ بچه‌های سال‌بالاییمون، با یک نفر در حد ده دقیقه حرف زدم و فرداش گفت اگه دوست دارم، می‌تونیم با هم بریم بیرون و اونم قبول کردم و دیشب رفتم، و خوش نگذشت خیلی.

خیلی با خودم مهربونم و هر موقع هم اشتباهی می‌کنم، هی برای خودم توضیح می‌دم که حالا کار درست چیه، و بعدش اکثر اوقات هم کار درست رو انجام می‌دم. یک بار داشتم می‌گفتم که اگه هر انسانی رو یک تابع در نظر بگیری با یک ورودی (منابع) و یک خروجی (اثر این فرد مثلا؟)، من احتمالا تابعی باشم که با یک ورودی خوب، خروجی خیلی خوبی هم می‌تونم داشته باشم. حالا یک ورودی خیلی خوب دارم و دوست دارم ببینم در نهایت باهاش چی کار می‌کنم.

۳
مهشاد
۳۰ مهر ۱۷:۱۴

It's been already a month? Wow holy shit

خیلی خوشحال میشم میام میبینم پست جدید گذاشتی :(

پاسخ :

قندی من ❤️ 
عارفه صاد
۰۱ آبان ۱۶:۴۵

فکر نمیکردم اونا هم اهل تعارف باشن 😄

پاسخ :

عه، من الان دیدم به این جواب ندادم. ببین، تعارف نمی‌کنند، ولی توی همچین موقعیتی صرفا مودبانه نبود که دعوت نمی‌کرد. یکم با تعارف فرق داشت به نظرم.
//][//-/ ..
۰۳ آبان ۲۲:۴۷

دانشگاه لیسانس من شعارش what happens here changes the world بود. از اولش هم انتظارشان از ما این بود که در زودترین فرصت برویم یک جای دیگه :) دیپارتمنت ما که (تقریبا) هیچوقت دانشجوهای سابق خودشان را برای ماستری و دکترا قبول نمی‌کردند. برای همین نه تنها احساس دین برای ماندن نداشتیم، بلکه فشار برای رفتن حس می‌کردیم :) دقیقا همین حس را در اینجا هم دارم. فکر می‌کنم در زودترین فرصت باید کارم را اینجا تمام کنم و مکان‌ها/فرصت‌های جدید را تجربه کنم.

فکر کنم به جای حس دین احساس افتخار و مسئوولیت دارم. همیشه هر جایی نامی از دانشگاه سابقم باشه پر از غرور استم. دوست دارم مایه‌ی افتخار Alma Materم باشم :)

 

سوال خوب پرسیدن واقعا یک مهارت است. چه خوب که داریش :)

پاسخ :

فکر می‌کنم بسته به شرایط فرق می‌کنه. من الان فقط درس می‌خونم و کار تحقیقاتی‌ای انجام نمی‌دم. توی آزمایشگاه هم هر روز احتمالا کلی ماده و تجهیزات مصرف می‌کنم که سرشون هزینه شده. جدا از این، stipend هم می‌گیرم که خب می‌دونم به‌ندرت به دانشجوی ارشد، اونم فعلا بدون تز، می‌دن. فکر می‌کنم خودشون هم ترجیح می‌دن وقتی روی نیرویی هزینه می‌کنند، مثلا برای PhDش بمونه. 
ولی وقتی تو داری سر تحصیلت هزینه می‌کنی، یا مثلا یک کار تحقیقاتی می‌کنی، دینی چندان نداری.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان