از این‌جا.

توی این شرایط ایران، از این‌جا نوشتن بی‌ربطه، ولی دوست دارم یک پست بنویسم تا حداقل یک چیز داشته باشم و نوشتن یادم نره.

 

من این‌جا واقعا خوشحال و آروم‌ام. کار خاصی هم نمی‌کنم، صبح تا عصر سر کلاس‌هامم، شب کلا توی ویدئوکالم و درس می‌خونم و غذا درست می‌کنم و روز بعد همین‌طور. آخر هفته‌ی قبلی خونه‌ی یکی از همکلاسی‌هام مهمونی بودم و وسط اون همه beer داشتم دلستر می‌خوردم و یک ذره احساس جدا بودن بهم دست نداد. هوای این‌جا جوری سرده که از روز اول سویی‌شرت و کاپشن می‌پوشیدم و فکر کنم تا حالا دو سه بار کلا با تی‌شرت بیرون بودم. با همه‌ی این‌ها احساس آزاد بودن فکر کنم تا ته وجودم رفته و انگار بعد از مدت واقعا زیادی بالاخره آروم‌ام؟ بالاخره منتظر آینده نیستم؟

 

کامیلا، همکلاسی کلمبیایی‌م، توی رستوران ایرانی که داشتیم فارسی مافیا بازی می‌کردیم، ازم پرسید که آیا این‌جا وسط ایرانی‌ها احساس توی خونه بودن می‌کنم یا نه، و گفتم نه. نه این که بهم بد می‌گذشت، ولی موضوع اینه که من کلا توی این شهر احساس توی خونه بودن می‌کنم تا حد زیادی. مردم باهام خیلی مهربون‌اند، دوست‌های جدید پیدا کردم و می‌تونم بالاخره هر کسی دوست دارم، به خونه‌ام دعوت کنم. آسمون تمیز و آبیه و طبیعتش محشره. مشکلاتم در همین سطحه که برنج پختنشون انگار شامل دم کردن نمی‌شه.

 

یک موقعی نگران این بودم که این‌جا در نهایت هم احساس خونه بودن نکنم، ولی فکر نکنم ممکن باشه جایی که همچین حسی توش دارم، برام غریبه بمونه.

۵
کلمنتاین ‌‌
۲۰ مهر ۲۲:۵۷

وای سارا اون‌‌جا که گفتی "بالاخره منتظر آینده نیستم؟"

برات خوشحالم. و لایق احساس الانت هستی :*

پاسخ :

:( مرسی کلم، کاملا مطمئن نیستم، ولی احتمالا.
Mey ‌‌‌‌‌‌‌
۲۱ مهر ۰۰:۵۹

خوشحال شدم چقدر. آخیش شدم درواقع از اینکه آروم و راحتی اونجا. بنویس لطفاً بیشتر. :")

پاسخ :

هومم، این‌طوری واقعا احساس خیلی خوبی به نوشتن از این‌جا ندارم، از اون طرف از ایران هم نمی‌تونم چیزی بنویسم. دیگه موندم همین‌طوری :)))
مهشاد ام
۲۱ مهر ۱۲:۵۱

سارا من تا حالا احتمالن شونصدبار بهت گفتم چقدر به خاطر همه‌ی این اتفاق‌ها برات خوشحالم و هر بار که یه چیز این‌طوری ازت می‌خونم، حالم واقعن خوب می‌شه. از بس گفتم که دیگه از تکرارش (مخصوصن با این قالب کلیشه‌ای و به ظاهر مصنوعی) بدم میاد، اما از طرفی هم نمی‌تونم واکنش نشون ندم. ((: 
این مدت ننوشتنت رو درک می‌کردم و شخصن بابت این همه ملاحظه ازت ممنونم، اما کاش بیشتر بنویسی.

پاسخ :

ممنونم مهشاد، هر دفعه هم خوشحالم می‌کنی.
هومم، خودمم دوست دارم بنویسم، ولی نمی‌دونم.
عارفه صاد
۲۱ مهر ۲۱:۱۸

اون خط که میگفتی؛

مشکلاتشم در همین سطحه که برنج پختنشون انگار شامل دم کردن نمیشه

میشه بازم این حس هات رو برامون توصیف کنی :))

 

پاسخ :

من واقعا هر بار می‌مونم که چرا این‌جا مشکلی ندارم :))))
نورا
۲۳ مهر ۱۵:۵۸

سلام سارا. همه‌ی این روزها من فکر می‌کردم که چه‌قدر خوبه که توی این شرایط تو خوب و راحتی. درک می‌کردم که چرا ساکت بودی و می‌دونم که این قضیه که چه‌طوری رفتار کنی توی این موقعیت‌ها یه‌کم گیج و اذیتت می‌کنه. ولی راستش می‌دونی شرایط این‌جوری نیست که ما بگیم حالا که ما در عذابیم، کاش بقیه هم در عذاب باشند. در واقع حداقل من از این که لازم نیست هر روز و هر شب مثل دوست‌های دیگه‌ام نگرانت باشم و یکی از نگرانی‌هام کم‌تر شده، خیلی هم خوش‌حالم.

 

در کل، راحت باش. می‌دونی، همه‌ی این حس‌ها و اتفاق‌ها می‌گذره، چه خوب و چه بد. ولی تو وقتی برمی‌گردی به روزهای اول مهاجرتت، می‌بینی که هیچی ثبت نکردی و این شاید یه‌کم دردناک باشه. یعنی حتی احساساتت درباره‌ی اتفاقات ایران هم الان واقعا قابل احترامه و این‌طوری هم نیست که تو خیلی دور و بی‌ملاحظه باشی، نمی‌دونم چرا به خودت اجازه نمی‌دی ثبت‌شون کنی. احتمالا به خاطر یه سری انسان بی‌ملاحظه‌ی دیگه که در این صورت باید دوباره بهت بگم همه‌ی این احساس‌ها و اتفاقات و حتی بی‌ملاحظگی‌ها یک روز می‌گذره.

 

دلم برات خیلی تنگ شده و جای خالی‌ات واقعا حس می‌شه؛ ولی خوش‌حالم که این‌جا نیستی. :**

پاسخ :

سلام زهرا، خوبی؟ نمی‌دونم تا چه حد این‌جا می‌تونیم حرف بزنیم و شرایط چطوریه، ولی کاش زودتر بیای تلگرام یا واتس‌اپ یا هرجا واقعا :))

ممنونم که پیام دادی، واقعا امیدوارم حالت خوب باشه و یا زود خوب بشه و کم‌تر اذیت بشی. 
هومم، دوست دارم یک حد تعادلی پیدا کنم بین نوشتن از روزهام و توجه به روزهای بقیه.
 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان