پرتقال

این‌جا روی مبل نشستم و تقریبا تاریکه. حمید و سپید برخلاف من با نور مصنوعی در طول روز مشکل ندارند، و هر بار دقیقا بعد از رفتنشون همه‌ی لامپ‌ها رو خاموش می‌کنم و مشکلی با ادامه‌ی این وضعیت، حتی الان که ساعت یک ربع به نهه، ندارم. کتابی که خریدیم که با هم بخونیم، می‌خونم و واقعا کتاب مناسبیه برای من. نمی‌دونم کتاب فلسفی خوندن کار مناسبیه یا نه. فکر می‌کنم تهش باید خودت فکر کنی و یک خرده پروسه‌ی انتخاب کردن کتاب و نگاه جامعه بهش در نهایت احتمالا واقعا به فکر کردنت کمک نکنه. 

فکر کنم در گذر زمان چون نوشتن از فکرهام ساده‌تر بود، درباره‌شون بیش‌تر نوشتم. احساساتم واقعا نامشخص‌اند و همیشه هم حس می‌کنم با نوشتن ازشون به پست نامفهومی می‌رسم که خودم ازشون فراری‌ام. ولی اگه همین‌طوری ادامه بدم، در نهایت بیش‌تر چیزی نمی‌فهمم.

یکم می‌ترسم شاید؟ دلیل برای ترس کم ندارم. نگرانم هستم. دوست دارم به مشهد برگردم. دوست دارم پیش صبا و مامانم باشم. این‌ها نکات قابل‌انتقالی از احساساتم بودند. نکات غیرقابل‌انتقال بیش‌تر مربوط به اینه به On the Nature of Daylight رسیدم و بهم حس عجیبی می‌داد که چقدر من دوران‌های مختلفی گذروندم. نمی‌دونم بعدا چطوری به این روزها نگاه می‌کنم، و فقط امیدوارم پر بودن قلبم یادم بیاد.

 

بعضی اوقات که به آهنگ مینا یا رویا گوش می‌دم، تلاش می‌کنم خاطراتی که دارم، کنار هم بذارم و یک موزیک‌ویدئوی ذهنی درست کنم. مطمئنم اگه واقعا می‌شد همچین کاری کرد، موزیک‌ویدئوی محشری می‌شد. 

بچه‌تر که بودم، چیزها ساده‌تر بود به نظرم، یا حداقل من با سیستم خودم آشناتر بودم. با خیال راحت احمق بودم و فکر کنم انرژی بیش‌تری هم داشتم و شاید منطقیه، چون الان واقعا انرژی زیادی می‌ذارم روی کنترل کردن خودم. بدون این که حتی خودم تصمیم گرفته باشم، محتاط‌تر و مراقب‌ترم. برای اطرافیانم و خودم دردسر کم‌تری دارم و احتمالا در کل هم چیز خوبی باشه. یک عیبی داره که من حتی دقیقا نمی‌فهمم چیه. انگار نمی‌تونم خودم رو ابراز کنم؟ همچین چیزی. 

 

با در نظر گرفتن سابقه‌ام، کاملا منطقیه که من این‌قدر فکر کنم که توی رابطه بودن بهتره یا نبودن. برام واقعا مهمه که از نظر منطق مطلق به نتیجه برسم، و نمی‌رسم، چون تصورم اینه که بعضی اوقات حتما واقعا خوش می‌گذره، و بعضی اوقات هم برای چند ساعت گریه می‌کنی. رابطه‌ای هم که این شکلی نباشه، حتما خسته‌کننده است و واقعا عشقی توش نیست. از یک لحاظ دیگه هم قبلا راحت‌تر بودم؛ در معرض فیلم‌ها و سریال‌ها و کتاب‌های کم‌تری بودم و تصاویر و استریوتایپ‌ها و تروپ‌هایی که داشتند، باعث نشده بودند دیدم از تنوع دنیای واقعی این‌قدر محدود باشه.

۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان