sad days

باید فرم‌های سفارت رو پر کنم و هی میندازمش عقب. باید بیوانفورماتیک بخونم و هی میندازمش عقب. باید آلمانی بخونم و چون خیلی دوستش دارم، صرفا نامنظم می‌خونمش و دیگه عقب نمیندازمش حداقل. واقعا یک خوبی دانشگاه داشتن اینه که به انسان برنامه می‌داد قشنگ. خیلی نبودش برای من حس می‌شه. مخصوصا این که نمی‌تونی هم با خودت بحث کنی. یعنی گاهی اوقات نشستم و با خودم فکر می‌کنم که «من الان فقط دوست دارم به سقف نگاه کنم.» و نمی‌تونی برای خودت دلیل بیاری که چرا نمی‌تونی به سقف نگاه کنی و باید درس بخونی. اگه امتحان داشتی، می‌تونستی، ولی الان تا که مایل‌ها هیچ امتحانی اطرافت نیست، واقعا دلیل زیادی نداری. بعد به خودم می‌گم که چرا تو اصلا این‌قدر دوست داری یک کاری کنی؟ آیا تو معنای زندگیت رو توی درس و کار می‌بینی؟ آیا واقعا نگاه کردن به سقف هدر دادن وقته یا تو صرفا کوته‌فکری؟ بعد به خودم جواب می‌دم که نه، نگاه کردن به سقف ممکنه واقعا هم کار خوبی باشه، ولی آره، من واقعا فکر می‌کنم با درس خوندن‌هام می‌تونم در نهایت کار معناداری کنم. حتی خودش هم برام معناداره. درس خوندن هم متاسفانه یک ساعت در هفته‌اش فایده نداره، باید متعهد باشی بهش که به یک جایی برسه.

خوبی این مدت این بود که حسابی به همه چی فکر کردم. در نهایت متاسفانه در بعضی موارد حتی گیج‌تر از قبلم. ولی حداقل در مورد این مسائل به جاهای خوبی رسیدم. کورکورانه کاری نمی‌کنم. از بنیاد تمام کارهای دیگه‌ای که می‌شه کرد، در نظر گرفتم و می‌دونم چرا این‌جام. در این حد شجاع بودم که فکر کردم من که این‌قدر بچه‌دار شدن و حتی کار خونه رو دوست دارم؛ چرا هیچ‌وقت برای آینده‌ام همچین چیزی تصور نمی‌کنم؟ و می‌دونم چرا. 

دوست ندارم گیج باشم، دوست ندارم استرس داشته باشم، دوست ندارم چیزها در کنترلم نباشند، دوست ندارم قواعد این دنیای جدید این‌قدر برام پیچیده باشند. گاهی اوقات همه‌ی این‌ها روی هم جمع می‌شه و چندان ترکیب خوشایندی نیست. به سختی تحملش می‌کنم. 

بهار تموم شد و تا حالا هشت روز از تابستون گذشته و من این‌جا ننوشتم و خودم یادم نبود. الان که دارم می‌نویسم یادم میاد چرا این‌جا می‌نوشتم. همون‌طور که وقتی با فرزانه سه ساعت حرف زدم، یادم اومد که چرا هست. می‌دونم که توی این ماه‌ها بی‌نقص و در کنترل چیزها نبودم، ولی امیدوارم در مسیر خوبی باشم. خودم که دقیقا نمی‌دونم دارم چی کار می‌کنم و بقیه هم احتمالا ایده‌ای نداشته باشند خیلی. به تلاش همیشگیم برای انجام دادن کار درست اعتماد می‌کنم.

 

نکات مختلفی از بهار بعضی اوقات به ذهنم میاد. مثل این که اسپاتیفای نداشت چون Windscribe نداشت، و من موقع درس خوندن و کار کردن به آلبوم‌های آملی و در دنیای تو ساعت چند است، گوش می‌کردم. یک آهنگ از آلبوم آملی بود که قبلا اصلا به چشمم نیومده بود تقریبا، ولی خیلی دوستش داشتم. اسمش Les jours triste بود و ترجمه‌اش می‌شد «روزهای غمگین» و اتفاقا آهنگ نسبتا شادی به نظر میاد. من رو خیلی یاد خودم توی این مدت میندازه. حتی ترجمه‌ی اسمش رو که دیدم، فکر کردم که «هومم، درسته.»

۱
Like None
۱۱ تیر ۱۶:۳۵

https://shecan.ir/

این برنامه اسپاتیفای رو باز میکنه 

پاسخ :

وای خدا خیرت بده، درست شد.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان