الفبا

دیروز مهرسا برامون پشت تلفن شعر «ای نام تو بهترین سرآغاز» رو خوند. فکر کن. مهرسا. حتی ازش وویس گرفتم و دوست دارم برای تک‌تک افرادی که می‌شناسم، بفرستم. به این فکر می‌کنم که احتمالا اولش الفبا برای کسی که نمی‌شناستش، خیلی چیز ترسناکی باید باشه. البته بچه‌ها احتمالا خیلی نمی‌ترسند، چون بابا، انسانی و مغز داری، چرا نباید بتونی که یاد بگیری کم‌کم؟ 

فکر می‌کنم از همون اواخر دوران راهنمایی به بعد، ما دیگه چیز این‌طوری یاد نمی‌گیریم، یا کم‌تر پیش میاد. چیزی به این بزرگی. در نتیجه کلا یادت می‌ره یاد گرفتن چطور بود. به نظرم خیلی مهمه و خیلی کمک می‌کنه که آدم بدونه باید انتظار چی رو داشته باشه. مثلا انگلیسی اصلا چیز سختی نیست، صرفا چون جدیده، به نظرت سخت میاد. کلا چیزهای جدید ترسناک‌اند، و باید بدونی که این به‌خاطر خود اون چیز نیست، صرفا تو داری از جایگاه نامناسبی بهش نگاه می‌کنی. این که اثر زاویه‌ی دید توی قضاوتت منظور بشه، خیلی کمک می‌کنه.

دیدن مهرسا یک جورهایی باعث شد حس خوبی داشته باشم. انگار منم یک الفبا دارم. کلی روش و مفهوم هست که باید یاد بگیرم و به هم وصلشون کنم تا یک روند علمی درست بشه. و مثلا دیگه به این نتیجه رسیده بودم که امکان نداره کسی همچین چیز پهناوری یاد داشته باشه، و منم صرفا باید همین‌طوری برم جلو و بهش عادت کنم. الان فکر می‌کنم که نه، واقعا ممکنه من یک روز بتونم توی این علم روون بشم. بتونم بدون لپ‌تاپم حرفی برای گفتن داشته باشم. قیافه‌اش شبیه رانندگی و الفبا به نظر نمیاد، ولی در باطن همونه، فقط یکم پنهان‌تر. 

اولین کاری که به ذهنم رسید، این بود که بلند بشم راه برم و به انگلیسی برای افراد خیالی توضیح بدم که توالی‌یابی DNA به چه روش‌هایی انجام می‌شه و این روش‌ها چه فرقی دارند و چه پروسه‌ای توشون انجام می‌شه. خیلی وسطش دست و پا می‌زدم، یک چند جا هم به فکر گریه کردن افتادم، و این یعنی روش خوبیه. نباید هم از خودم توقع داشته باشم که همین یک بار خوندن برای کل زندگیم کافی باشه. احتمالا از مهرسا باهوش‌تر نیستم، و برای این که یک چیزی یاد بگیرم، باید هی تکرارش کنم.

فکرش بهم استرس می‌ده، این که الان، توی این وضعیت، به فکر روش یاد گرفتن باشم و همچین روش  وقت‌گیری هم به نظرم خوب بیاد. ولی فکر می‌کنم این همون میل ذاتیم به گاز دادن تحت هر شرایطیه و کار درست این باشه که صبر کنم و از وضعیتم و از مسیرم مطمئن بشم تا یک وقت وسط خیابون منحرف نشم.

۱
آرزو ﴿ッ﴾
۰۱ آذر ۱۶:۱۸

پاراگراف اول این پستت واقعا جالب بود سارا. و منطقی و کمک‌کننده. اسکرین‌شات می‌گیرم که بازم بخونم و تکرارش کنم برای خودم. ممنون که نوشتی‌ش :)

پاسخ :

مرسی آرزو :** خودم یادم رفته بودش :))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان