Rivers and Roads

تازگی‌ها به شکل هیجان‌انگیزی شجاع‌تر شدم. یعنی کلا من همیشه ایده‌های احمقانه زیاد داشتم، ولی توی این چند سال بزرگسالی، اکثرا سرکوبشون می‌کردم. الان این شکلیه که می‌گم «فکر کن چقدر احمقانه می‌شد اگه فلان» و بعدش انگار این trigger باشه و بارنی‌طور می‌گم Challenge accepted، می‌رم و انجامش می‌دم. من واقعا مدت زیادیه که دارم تلاش می‌کنم شجاع باشم، و لذت‌بخشه که می‌بینم جواب داده. خوشحالم که می‌تونم شبیه خودم باشم.

یکی دیگه از اهدافم این بود که سر کلاس زیاد سوال‌های هوشمندانه بپرسم. خیلی جالبه که چه هدفی مثل این، و چه هدفی مثل شجاع بودن، واقعا صرفا با تصمیم گرفتن عملی نشدند. باید کلی تلاش می‌کردم براشون. اینم خیلی هدف پرمانعی بود. مانع اول اینه که باید سر کلاس‌ها باشم در قدم اول. که خب این مانع برطرف شده و من خیلی وقته که مثل یک انسان بامسئولیت و بااراده سر همه‌ی کلاس‌هام حاضرم. (یک بار این‌جا نوشته بودم که دوست دارم آدمی باشم که فارغ از این که حالش چطوره، سر کلاس‌ها حاضر می‌شه.) مانع دوم عمیق گوش کردنه. که با این هنوز درگیرم. این که اولا یک موضوع برام نسبتا مفهوم باشه و بعدش خودم بگیرمش و از ابعاد مختلف بهش نگاه کنم، واقعا فرآیند رایجی در گوش دادن من سر کلاس‌هام نیست. بخشیش بی‌تمرکزی خودمه، بخشیش اینه که من با فردی کلاس دارم که کلا لحن براش مطرح نیست. هیچ فراز و فرودی توی صداش نیست. نمی‌دونم تا حالا تجربه‌اش کردید یا نه، ولی یکم شبیه جهنمه. 

یک بخش از مشکلات رسیدن به این هدف، خود هدفشه. در راستای این که سوالات بهتری بپرسی، باید اولا سوال بپرسی. یعنی این‌طوری بیان کردن هدفم، بیش‌تر از این که باعث بشه من سوالات بهتری بپرسم، باعث شده سوالات خوبی هم که دارم، یا به هر حال سوالی که دارم و برای پیشرفت توی مبحث لازمه که بپرسم، نپرسم. به هر حال دارم توش موفق می‌شم. ولی هدف کوچک بامزه‌ای بود.

 

داشتم با فرزانه حرف می‌زدم، و فکر کردیم که این‌طوری هدف گذاشتن خیلی بهتر از هدف‌گذاری‌های رزومه‌ایه. چون مثلا به شانس وابسته نیست. یا قابل اندازه‌گیریه تا حد زیادی. سیستم سالم‌تریه کلا. امروز خوش گذشت. خیلی بیش‌تر با آدم‌هایی که دوست دارم، حرف می‌زنم. خیلی عمیق‌تر و مفیدتر درس می‌خونم. جزوه‌های زیبایی دارم. امروز می‌خواستم به سال بالاییم پیام بدم و دوست نداشتم به فامیل صداش کنم و یکم درگیر این موضوع بودم و همون موقع داشتم با سجاد حرف می‌زدم و بهش گفتم «فکر کن بگم سلام حسن» (مثلا اسم سال بالایی‌م «حسن» باشه) و سجاد هم تایید کرد احمقانه است یکم. ولی در نهایت، گفتم، احمقانه بودن trigger محسوب می‌شه. منم نوشتم «سلام حسن». می‌دونم شاید احمقانه و کوچک به نظر برسه، ولی واقعا جالبه که خودت باشی. واقعا جالبه که به خودت اعتماد داشته باشی.

 

چند روز پیش دیدم یک استادی یا یک همچین چیزی توی توییتر گفته بود که یک نفر از دانشجوهاش ازش پرسیده حالش چطوره و می‌گفت چقدر این کار خوشحالش کرده، چون کسی به این فکر نیست که توی این اوضاع به اون‌ها چی می‌گذره. عمیقا اون دانشجویی که همچین چیزی پرسیده، برام جالبه. ترکیب این حجم از مهربونی و شجاعت. اهداف بعدی زیادی دارم. این که ورزش کنم دوباره، چون حس می‌کنم با این روند قطعا قراره به مشکل بخورم. تغذیه‌ی بهتری داشته باشم. کم‌تر فکرم درگیر مسیر بقیه باشه. 

۳
. یاسون .
۳۱ ارديبهشت ۰۳:۲۱

یه اتفاقی که تو دوره کارشناسی می‌افتاد، این بود که استاد یه سوال بپرسه و ببینی هیچکس جواب نمی‌ده. و خودتم اونقد تمرکز نداشتی که حتی سوال رو بدونی یا فهمیده باشی. سر یکی از سخت‌ترین درس‌های ترم‌های اخر، اومدم ازمایش کنم که واقعا ما‌احمقیم یا چی؟ سعی می‌کردم تک تک فرمول‌هایی که استاد می‌گه و به رفرنسش اشاره می‌کنه رو سریع متصور شم و دورش یه ابر از مفاهیم مرتبط بسازم. و بعد از‌مدتی دیدم بخش اعظم سوال‌ها، به شکل عجیبی ساده و قابل حل بودن. و تعجب می‌کردم که تقریبا هیچکس حاضر نمی‌شده جواب بده سر کلاس. قضیه مستقیما به تمرکز و عمق استماع برمی‌گشت تو این کیسِ من. چون اکثر مواقع سر این کلاس مشغول کتاب خوندن یا مقاله نوشتن و کار کردن از‌راه دور بودم.

 

نویسنده وبلاگ چغور پغور (اسمش ساراست؟) یه بار درباره دوست پسر سابقش نوشته بود که این پسره، با همه خیلی صمیمی و رک و عاری از شناسه‌های جمع و احترام‌محور حرف می‌زنه و این باعث می‌شه خیلی صرفه جویی شه تو حرف زدنش و حتی راحتتر منظورشو برسونه. کامبا موافق بودم باهاش. به وضوح می‌شه تفاوت رو حس کرد.

پاسخ :

این مواقع سر کلاس آنلاین حتی جهنم‌تره :))) در مورد کلاس‌های ما، کاملا سوالات ساده‌اند و استاد اکثر اوقات فقط به‌خاطر این می‌پرسه که بچه‌ها گوش بدن. حالا تعداد بچه‌های کلاس ما هفت هشت نفره، و با شناختی که ازشون دارم، می‌دونم توی تمرکز کردن چندان از من بهتر نیستند و در نتیجه اکثر اوقات هیچ‌کدوممون نمی‌تونیم جواب مطمئنی بدیم.

نه، من سارائم :)) نویسنده‌ی چغور پغور، میناست. منم خیلی دوست دارم این‌طوری باشم واقعا، ولی می‌ترسم حمل برای بی‌احترامی بشه مثلا. ولی فکر کنم یک دوره‌ای امتحانش کنم.
مائده ‌‌‌‌‌‌‌
۳۱ ارديبهشت ۱۸:۰۳

سارا راجع به تیکه دوم کامنت یاسین، منو الگوی خودت قرار بده.

بای.  [ایموجی لاک زدن]

 

ولی جدی سارا، داشتم فکر می‌کردم احتمالاً درست نیست که هربار نماینده ورودی 94 رو اینطوری خطاب قرار می‌دم: «سلام نیکی جان/ آقای دانیال، میشه به بچه‌ها اطلاع بدید که فلان.» :))))

یعنی بهش فکر نکرده بودم ولی فکر کنم یکم weird باشه.

PANIC :))))))

پاسخ :

مائده اگه ذره‌ای شبیه من باشند، قطعا خوشحال می‌شند :)) من اگه یک روز دانشجو هم داشته باشم، می‌گم که به اسم کوچک صدام کنند :)) ولی آره، شاید یکم عجیب باشه واقعا، تو به هر حال ادامه بده به راهت.
. یاسون .
۰۵ خرداد ۱۷:۲۱

آره تو آنلاین که آدم همزمان پنجاه تا Tab تو کروم‌ش بازه...

بعدا یواشکی بگو رشته‌ات چیه :)

 

مینا توی 10 تا حدس اولم هم نبود. مرسی! خیلی بستگی به طرف مقابل داره. ولی تا وقتی اختلاف کمتر از 7-8 سال باشه، بعیده مشکلی پیش بیاد. مخصوصا که آدم تدریجا به یارو میفهمونه که قصدش بی احترامی نیست.

پاسخ :

من حتی جای دیگه‌ای نیستم و فقط سر کلاسم، ولی بازم ذهنم پرت می‌شه :)) رشته‌ام هم بیوتکنولوژیه :)) 

آره، مثلا من هی فکر می‌کردم آدم به استادش مثلا بگه «تو»، خیلی عجیب می‌شه :)))) واقعا ترسناکه :))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان