Faith

بچه‌های کلاسمون ازم تصویر عجیبی داشتند همیشه؛ که توش من کسی بودم که همیشه برای همه چیز آماده‌ام و هر روز حداقل دوازده ساعت درس می‌خونم. قصدشون از این تصویر، ستایش من نبود؛ داشتند مسخره‌ام می‌کردند. ولی به‌عنوان کسی که داره واقعا تلاش می‌کنه که دانشجوی خوبی باشه و بازم نمی‌تونه، این تصویر واقعا بهم آرامش می‌داد. اگه تصویر واقعی‌تری از من داشتند احتمالا می‌دونستند من خیلی وقت‌ها چیزهایی که دوست ندارم عقب میندازم، دیر بیدار می‌شم، زود بیدار می‌شم و برای دو ساعت توی تختم می‌مونم، که نمره‌هام با عالی تفاوت واقعا زیادی داره و ساعت مطالعه‌ام با دوازده ساعت تفاوت زیادتری. ولی همون موقع که بحثش رو پیش می‌کشیدند، من حس خوبی داشتم. می‌دونی، واقعا همون فردی می‌شدم که اون‌ها تصور می‌کردند.

فکر می‌کنم که حیفه که فرزانه درس نخونه و من بخونم. چیزهای زیادی به خودم نسبت می‌دم. این که نمی‌تونم تحت استرس کار کنم، نمی‌تونم توی امتحان تشریحی خوب باشم، نمی‌تونم فلان، نمی‌تونم بیسار. چیزهای به‌شدت نادری‌اند که من توشون به خودم واقعا باور داشته باشم. به فرزانه می‌گم که به نظرش آیا من می‌تونم سال بعد آمریکا باشم، و می‌گه آره. می‌گه نباید این‌قدر بهش فکر کنم. می‌شه مثل سال کنکورم که اون همه فکر کردم که آیا می‌تونم تک‌رقمی بشم یا نه، و الان می‌بینم کاملا می‌تونستم و باید به جای اون همه شک، یکم ایمان می‌داشتم. 

می‌دونی، من بیش‌تر از این که به ساعت مطالعه نیاز داشته باشم، به فکرهای خوب نیاز دارم. نیاز دارم باور کنم. این برچسب‌هایی که طی سال‌ها به خودم زدم، کم‌کم بکنم. شاید من ته دلم دوست دارم GRE بدم. وقتی تمرین حل می‌کنم، یک حس محشری دارم. می‌دونی، باور داشتن این شکلی نیست که تو بتونی بدون هیچ پیش‌زمینه‌ای یهو چیزی رو باور کنی. باید یک حسی داشته باشی که مقدمه‌ی اون باور باشه. من الان همچین حسی دارم. بعد مدت‌ها. کاش مامانم بیدار باشه و با هم سحری بخورم. هیچ ایده‌ای ندارم که اذان صبح کیه.

.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان