Nights

دوست دارم شب رو این‌طوری بگذرونم. واقعا دوست دارم. درسم رو تموم کنم، بررسی کنم که توی روز چی کار کردم و چطوری می‌تونستم بهتر باشم، برای روز بعد برنامه بریزم، یکی دو ساعت به حال خودم باشم، Dark ببینم، کتاب بخونم، و بخوابم. ولی روح وحشی‌م نمی‌ذاره من به آسایش برسم. می‌گه «حالا اگه یک شب یک ساعت بیش‌تر درس بخونی چی می‌شه؟» و خب، می‌دونم به جای خوبی نمی‌رسه. به جای اون یک ساعت، سه ساعت از روز بعدش کم می‌شه. 

پیشرفت جالبی که توی این چند ماه کردم (و امیدوارم موقتی نباشه)، اینه که یک جوری آروم‌تر شدم. مثلا با بقیه رفته بودم خرید و خیلی وقت بود منتظرش بودم، و به دلایلی می‌خواستند کنسلش کنند و من داشتم دیوانه می‌شدم، ولی بعد به تجارب این بیست سال نگاه کردم و گفتم «بی‌خیال» و از فکرش اومدم بیرون. که شما شاید ندونید، ولی این روند از روندهای معمول من نیست. من هیچ‌وقت بی‌خیال احساسات بدم نمی‌شم. نمی‌شدم حداقل، الان می‌تونم. یعنی مثلا چند وقت پیش دیدم مثل این که واقعا می‌تونم از قصد به یک چیزهایی فکر نکنم. جالب بود. چند وقت پیش یک پستی دیدم که عمیقا باهاش مخالف بودم و اون پست‌هایی بود که آرامشم رو به هم می‌ریخت و باعث می‌شد به خودم شک کنم باز. ولی فکر کردم که من انتخاب کردم، و واقعا هم به نظرم انتخاب‌های زیبا و منطقی‌ای بودند. نگرانشون نیستم، نه به اندازه‌ی قبل. 

به‌خاطر همین، وقتی صدا می‌گه که افرادی که هشت شب به بعد استراحت می‌کنند، قرار نیست به جایی برسند، خیلی بهش توجه نمی‌کنم. خوشحالم و آروم‌ام. دیروز فکر کردم که برای اولین بار به آینده خیلی فکر نمی‌کنم. همه‌ی چیزهایی که برای آرامشم لازمه، الان دارم. خونه‌مون آرومه، افرادی هستند که بتونم همین‌طوری رندوم بهشون بگم به چی فکر می‌کنم. درباره‌ی چیزهای محشری می‌خونم و لباس‌های زیبایی دارم و جالبه که درست بودن همین فاکتورها، باعث می‌شه من به صورت پایدار آروم و راضی باشم. یعنی نه این که کل روز خوشحال باشم، اتفاقا همینش جالبه که روزهای زیادی هست که از دست خودم عمیقا عصبانی‌ام، ولی انگار حل می‌شه همه‌شون. روی هم جمع نمی‌شه که در نهایت یک غم دائمی باشه توی زندگی‌ام. می‌گفتند که آدم هیچ‌وقت راضی نمی‌شه و فلان، ولی من راضی‌ام. این دقیقا همون حالتیه که از رندگی دوست دارم؛ نه خیلی خوشحال، نه خیلی غمگین، ولی آروم.

چند شب پیش مهدی توی اسپاتیفای به آهنگ‌های جدید Imagine Dragons گوش داده بود و منم هوس کردم گوش بدم. چرا قبلش گوش نداده بودم؟ نمی‌دونم، حس می‌کنم ناراحتم از دستشون که معروف شدند و دیگه برای من و مونا نیستند. بعدش دلم برای آهنگ‌های دیگه‌شون تنگ شده بود. همون‌طوری که منتظر ارائه‌ی زهرا بودم، به آهنگ‌های دیگه‌شون گوش کردم، و خوب بود. امروز لپ‌تاپم رو باز کردم و توی اسپاتیفای آهنگ گذاشتم و اومدم این‌جا و دیدم که سه تا ستاره دارم و دو تاشون از افرادی‌اند که من عمیقا دوست دارم بخونمشون، و فکر کردم چقدر لذت‌بخشه. یعنی دوست داشتم این هم بخشی از شبم باشه که بیام و آهنگ بذارم و وبلاگ بخونم. جدا از این، دوست دارم هر شب با سریالم نودل بخورم. واقعا دوست دارم و نمی‌شه، چون اون‌طوری نمی‌تونم سر صبا و احسان غر بزنم که چقدر آشغال می‌خورند.

۲
‌‌ Elle
۰۵ ارديبهشت ۲۳:۳۳

اگه قراره پست من رو بخونی، هشدار می‌دم که ممکنه حس بدی بگیری ازش.

پاسخ :

نه النا، قبلش خونده بودم. و حس بدی هم بهم نداد اصلا.
... مـــیــم ...
۰۶ ارديبهشت ۱۲:۵۵

جدا از اینکه روز خوبی داشتی و آروم بودی، از این پستت هم آرامش میبارید :))

پاسخ :

حالا من روز خوبی نداشتم در واقع :))) کلا روزها خوب نیستند خیلی، ولی شب‌ها محشرند، موقع نوشتن اینم خیلی آروم بودم واقعا :))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان