ابتدای ترم شش

یک پلی‌لیست جدید توی اسپاتیفای پیدا کردم. این قضیه‌ی Dark academia واقعا با وجود همه‌ی مسخرگی و تکراری بودنش، زیباست.

 

ترس عمیق این ماه‌ها اینه که آخر به چیزی که باید، نرسم. این که فیلمی باشه که من عاشق لحظه لحظه‌شم، ولی نمی‌دونم چیه. کتابی باشه که نمی‌تونم یک ثانیه زمینش بذارم، ولی پیداش نکنم. آهنگ‌هایی باشند که روزهام رو هزار برابر جادویی‌تر می‌کنند ولی من هیچ‌وقت پیداشون نکنم. آدم‌هایی باشند که بتونم بی‌وقفه باهاشون حرف بزنم، و در نهایت بهشون نرسم. و همه‌ی این‌ها قطعی‌اند. نه فقط برای من، برای همه. تو هر چقدرم تجربه کنی، نمی‌تونی همه چیز یا حتی نزدیک به همه چیز رو ببینی. ولی به نظر نمیاد اکثر انسان‌ها (حتی اون‌هایی که به اندازه‌ی من به این چیزهای چرند فکر می‌کنند.) خیلی ناراحت باشند از این موضوع. فکر کنم چون دنیاشون رو پیدا کردند.

نکته‌ای که همه‌مون می‌دونیم، اینه که با شکم گرسنه نباید خرید کنی. این موضوع بارها به من ثابت شده، ولی همچنان درسم رو نگرفتم. فکر نمی‌کنم مشکل من واقعا این پاراگراف بالا باشه. فکر می‌کنم مشکلم بیش‌تر اینه که وقتی از نوجوانی اومدم بزرگسالی، چیزهای مربوط به اون دوران رو نیاوردم. طبیعی هم هست. ولی خب، الان چیزهای زیادی ندارم. توی خونه‌ای زندگی می‌کنم که وسایل زیادی نداره، و این برهنگی‌ش عذابم می‌ده. از طرفی اون‌قدر کار روی سرم ریخته که نمی‌تونم برم وسایل بخرم. 

ولی الان که نشستم و دارم Sleeping at Last گوش می‌دم، فکر می‌کنم که من حداقل می‌دونم که دوست دارم چه وسایلی بخرم. امروز به زهرا و فرزانه اعلام کردم، و به شما هم اعلام می‌کنم که من آدم بیوانفورماتیک نیستم. بیوانفورماتیک داره من رو ذره‌ذره می‌کشه. فکر نکنم ازش دقیقا بدم بیاد. فقط واقعا خسته‌کننده است، همین.  همچنان دقیقا نفهمیدم چی دوست دارم، ولی گزینه‌های بیش‌تری از لیستم حذف شدند. و حدس بزنید چی؟ ترم ششم رو گذاشتم برای این که همین رو بفهمم. احتمالا هر هفته بشینم و یک مقاله بخونم. یک مقاله‌ی احتمالا معروف از یک زمینه. 

قراره اواخر اسفند با مائده و زهرا جوایز نوبل پزشکی چند سال اخیر رو مرور کنیم و ببینیم چی کار کردند و عزیزم، خدا می‌دونه که من چقدر بابت همه‌ی این‌ها ذوق دارم. نه فقط برای این‌ها. برای کسی که قراره بشم. برای کسی که می‌تونه یک آزمایش علمی محشر پیاده کنه. چون یک ایده‌ای پیدا کرده که سلول چطوری کار می‌کنه. از کسی که علم رو واقعا می‌شناسه و می‌تونه برای پایان‌نامه‌ی ارشدش یک ایده‌ی خوب پیدا کنه.

نباید این‌قدر استرس داشته باشم راجع به پاراگراف اول. بیست سالمه و قراره چیزهایی پیدا کنم که خونه‌ام رو باهاشون کامل کنم. و از این خونه هم خوشم میاد. این همه تلاش کردم و شجاع بودم و از اشتباهاتم یاد گرفتم و در نهایت به همچین خونه‌ای رسیدم. بی‌نقص نیست، ولی روشنه و آرومه و من دوستش دارم. 

هنوز زوده ولی من دوست دارم برای ترم شش و سال جدید آرزو کنم که زیبا باشه. که انسان‌های زیبایی پیدا کنم و آهنگ‌های زیبایی و نویسنده‌های زیبایی. امروز یک نقاش جدید به اسم Peter Brown پیدا کردم و برای من خیلی پیش نمیاد، ولی با یک نظر دیدن یکی از نقاشی‌هاش شیفته‌اش شدم. چند تاشون رو نگه داشتم تا برای مهدی بفرستم. ولی الان دوست دارم یکی‌شون این‌جا هم باشه:

۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان