Though your eyes will need some time to adjust to the overwhelming light surrounding us

امروز داشتم توی یادداشت‌های letterboxd کشتن مرغ مینا می‌گشتم که یک جا دیدم که یک نفر گفته توی نه سالگی برای اولین بار دیدتش. و یاد این افتادم که خودم وقتی شش هفت سالم بود، خانوادگی نشستیم بر باد رفته دیدیم و یادمه که من خیلی دوستش داشتم. یعنی اصلا الان نمی‌فهمم چرا دوستش داشتم؛ فکر کنم از شخصیت اسکارلت یا حداقل لباس‌هاشون خوشم می‌اومد مثلا. ولی به هر حال، خوش می‌گذشت. واقعا ذوق داشتم براش.

این‌قدر اعصابم خرد می‌شه وقتی می‌بینم بقیه فیلم‌ها، سریال‌ها یا کتاب‌های بی‌معنا می‌بینند یا می‌خونند. واقعا نمی‌تونم باهاش کنار بیام. یعنی کل خانواده‌ی ما هر ثانیه از سریال‌های ایرانی رو مسخره می‌کنند و باز هم کاملا با تمام وجود دنبالش می‌کنند. می‌دونی، یعنی نه این که همه باید ادبیات کلاسیک روسیه رو بخونند یا هر چی. از یک طیف فرهیختگی حرف نمی‌زنم. از یک طبقه‌بندی دو تایی «معنادار» و «بی‌معنا» حرف می‌زنم. واقعا خوشحالم که موقعی که من کوچک بودم سریال‌های ترکی هنوز توی خونه‌مون نبودند.

شاید من دارم بیش از حد جدی‌ش می‌گیرم، ولی حداقل برای من، مخصوصا سریال‌هایی که می‌بینم، خیلی روی زندگی‌م و نحوه‌ی نگاهم تاثیر می‌ذاره. همین‌طوریش هم آدم هیچ کاری نکنه، تاریکی توش انباشته می‌شه، چه برسه به این که یک سریال ببینه در مدح روابط کاملا ناسالم و انسان‌های روانی ظاهرا سالم.

 

فکر کردم که اگر من یک روز خانواده داشتم، باهاشون کازابلانکا می‌دیدم، اطرافشون رو پر از زیبایی می‌کردم.

۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان