Twilight

نمی‌دونم شما چه حسی دارید، ولی من از خوندن این‌جا خوشم میاد. احتمالا چون وقت‌هایی که به یک چیزی می‌رسم این‌جا می‌نویسم و امیدوارم. ولی از خوندن یادداشت‌هایی که برای خودم می‌نویسم خوشم نمیاد. نمی‌دونم، خیلی ساده‌اند. خیلی توشون معمولی و خسته‌کننده‌ام. به قول زهرا، انگار دونستن این که تماشاچی دارم، و فردی هست که من رو می‌بینه، بهترم می‌کنه.

دیشب و امروز صبح حالم خوب نبود. وقتی امتحان دارم، اشتها ندارم. از اون طرف هم هی کاپوچینو یا نسکافه می‌خورم، و استرس به شدت عذاب‌آوری دارم قبل از هر امتحانی. نتیجه‌اش این بود که نمی‌تونستم نفس بکشم، حالت تهوع شدید داشتم، و قلبم درد می‌کرد. امتحانم شفاهی بود و با توجه به این که هم استادش رو خیلی دوست دارم، و هم به نظر مساعدش نیاز جدی دارم، واقعا نمره‌اش یک چیزی فراتر از یک امتحان عادی بود. و امتحان خوبی بود. تا چند ساعت بعدش هی به همه می‌گفتم که چقدر خوشحالم.

تحت تاثیر دیدن Gentleman Jack، داشتم فکر می‌کردم شاید نوشتن خاطرات روزانه بد نباشه. یعنی قبلا گفتم؛ من واقعا حتی موقع نوشتن برای خودم خوابم می‌گیره، چه برسه به خوندنشون. ولی یک وبلاگ دارم که دسترسی بهش از هر جایی قطعه و تقریبا فقط خودمم توش. اون‌جا راجع به درس‌هام توضیح می‌دم. راجع به مسیری که دارم می‌رم. صرفا برای این که یک جا رسم بشه. از چیزهای جزئی می‌نویسم، این که مثلا توی فلان درس چی کار کردم یا مثلا چه مباحثی باید بخونم، و همچین چیزهایی؛ راستش از بودنش خوشم میاد. داشتم فکر می‌کردم آهنگ‌های دبیرستانم رو توی اسپاتیفای یک پلی‌لیست کنم، یا کلا، آهنگ‌هام رو مرتب کنم. موضوع اینه که من از آرشیوهای مخصوصا بی‌روح و ماشینی خوشم میاد. سریال‌هایی که می‌بینم، توی یک ورد وارد می‌کنم، و صرفا اسمشونه، با تاریخ دیدنشون، و یک عکسی که ازشون دوست دارم. این جور نظم بهم احساس خوشایندی می‌ده. مخصوصا این که حافظه هم ندارم.

به هر حال، علاقه‌ام به آرشیو کردن، باعث نشده تحملم برای خوندن نوشته‌های خودم بالاتر بره. دیشب که حالم خوب نبود. جدا از استرس امتحان، از نتیجه‌ی یکی دیگه از امتحان‌هام هم راضی نبودم و یکی از اون زمان‌هایی بود که حس می‌کردم عقبم. کسی هم نبود که بهش پناه ببرم. فکر‌ کردم که باید یاد بگیرم غمم رو خودم پردازش کنم. بنابراین یک گوشه‌ای پیدا کردم و وویس گرفتم از خودم. حالا نصفشم داشتم نفس عمیق می‌کشیدم یا گریه می‌کردم. ولی به هر حال، با توجه به علاقه‌ام به صدای خودم، واقعا وویس گرفتن راه حل طلایی‌ایه به نظرم. 

بعدش حالم بهتر شد. یعنی گفتن بلند بلند تمام چیزهایی که توی ذهنم بود، باعث شد حس کنم یکم سبک‌تر شدم. بعدش به یک چیزی فکر کردم؛ یکی از چیزهایی که من توی کنکور بهش دقت کردم، اینه که چیزی که از هوش و امکانات و تلاش فرد حتی شاید موثرتر باشه، نحوه‌ی برخوردشه. یا نگرشش. بعدش به خودم نگاه کردم که داشتم تلاش می‌کردم توی اون شرایط، برخورد درستی داشته باشم. بتونم غمم رو بپذیرم و باهاش منطقی برخورد کنم، و فکر کردم که اگه من چنین فردی رو می‌دیدم، ابدا به آینده‌اش شکی نداشتم. حالا هدفش هر چی هم باشه، من می‌دونستم که قراره بهش برسه.

عنوانی که باید روش کار کنم، Epigenetic Drug Development for Autoimmune Diseasesئه. گفته بودم که نمی‌دونم قراره چی کار کنم؟ خب، این عنوان، باعث می‌شه ضربان قلب من تندتر بشه. هر بار که بهش فکر می‌کنم، لبخند می‌زنم. فقط این نیست عزیزم. هر روز دارم چیزهای جدیدی کشف می‌کنم که قبلا نمی‌دونستم، نه این‌قدر شفاف. 

یک جایی از ایمنی بود، که می‌گفت فلان سلول‌ها توی فلان جاها بیش‌ترند. چرا؟ چون فلان جاها فلان موادی ترشح می‌کنند (شاید فکر کنید من دارم مطلب رو برای شما ساده می‌کنم، ولی نه، خودم یادم نمیاد.) که این سلول‌ها براشون گیرنده دارند. در نتیجه این سلول‌ها به این موقعیت‌ها میان و عملکرد سیستم ایمنی بهتر می‌شه. به خاطر همینه که من الان این‌قدر خوشحال می‌شم از پیدا کردن علایق جدیدم. فکر می‌کنم این طوری یک راهی برام پیدا می‌شه که به جایی که باید، برسم. 

 

بعدانوشت: چون سرچ کرده بودید، بذارید توضیح بدم که عنوانی که نوشتم یعنی چی. Autoimmune diseases بیماری‌های خودایمنی‌اند که توشون دستگاه ایمنی علیه خود بدن فعالیت می‌کنه. مثلا MS، یا لوپوس و خیلی موارد دیگه. Epigenetic یک شاخه‌ای از علم ژنتیکه. فکر می‌کنم می‌تونم این طوری توضیحش بدم که DNA یک جور بسته‌بندی داره. چون به هر حال خیلی حجیمه. و این بسته‌بندی روی فعالیت DNA تاثیر می‌ذاره منطقا. حالا من باید درباره‌ی این تحقیق کنم که ما چی کار می‌تونیم بکنیم که این بسته‌بندی در جهت درمان بیماری‌های خودایمنی عوض بشه.

دلیلی که این موضوع برای من جالبه، اینه که خانواده‌مون منبع بیماری‌های خودایمنیه. همه‌شون هم ریاضی‌اند و مطلقا ایده‌ای از این چیزها ندارند. چند روز پیش سپید و حمید ازم پرسیدند که راهی نیست بتونند بروز بیماری‌های خودایمنی رو توی بچه‌شون تشخیص بدن و من در جواب مجبور شدم کلی توضیح بدم که بیماری خودایمنی اصلا از کجا میاد و ... می‌دونی، خیلی خوش گذشت بهم. واقعا فکر می‌کنم تدریس خیلی برام مناسب باشه.

۱
Alireza z.i
۰۲ بهمن ۰۳:۴۹

من الآن دارم آمار و احتمالات دانشگاهی می‌خونم، کلاً ذهنم ریاضی‌محور شده و قفل کرده روش. فلذا شرمنده که هنگ کردم سرِ پاراگراف آخر. :||||| (مثلاً رشته‌ام تجربی بوده خیر سرم)

پاسخ :

:))) خیلی پیچیده‌اش کردم احتمالا، ولی کلا منظورم یک مکانیسم خیلی ساده بود، مثلا این که برای تله‌ی موش، پنیر بذاری. 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان