Hoping for a future, hoping it'd be bright

و این شکلی نیست که خیلی ناراحت باشم. صرفا حسی ندارم و چیزهای زیادی خوشحالم نمی‌کنند. دلم واقعا برای پر از انگیزه و شوق بودن تنگ شده.  من خوشم می‌اومد از سرمای مشهد. یا کلا سرما. چون دوست داشتم بی‌حس باشم. الان ولی مدت نسبتا زیادی توی سرما بودم.

چارلی حدودا یک سال پیش یک پست گذاشته بود و آخرش آهنگ The Last Light از Lily Kershaw رو گذاشته بود. اون موقع من خوابگاه بودم و طبقه‌ی سوم بودیم و زیرزمین ساختمون‌مون یک سوپر مارکت بزرگی بود که انواع خوراکی‌ها رو داشت. نرگس یک بار بهم گفت که من برای زندگی خوابگاهی ساخته شدم و الان که به اون موقع فکر می‌کنم، کاملا تاییدش می‌کنم. می‌تونستم تنها باشم و خوش بگذرونم. به هر حال، من احتمالا یک روز کامل یا یک هفته، به این آهنگ گوش دادم. با شنیدنش دقیقا صحنه‌ای یادم میاد که از در پشتی ساختمون‌مون می‌اومدم بیرون تا برم به سوپر مارکت و احتمالا چیزهای خوشمزه بخرم و هوا روشن بود. آفتابی نه، روشن. سفید. ذره‌ای گرما نداشت، ولی پاک بود. خیلی به آهنگش می‌اومد.

امروز داشتم به آهنگ‌های Lily Kershaw گوش می‌دادم و یک آهنگ جدید پیدا کردم که ازش خوشم اومد. اسمش Unrecruited Nightئه. این شکلی نیست که بگم شبیه این روزهاست. این روزها آهنگی ندارند. سکوت‌اند. ولی مخلوط این آهنگ با این روزها باعث می‌شه چیزی حس کنم و به خاطر همین هم احتمالا تا الان بیش‌تر از بیست بار بهش گوش کردم.

به نظرت بعدا که به این روزها نگاه کنم، چه حسی دارم؟ 

حس می‌کنم توی تاریکی مطلقم و اصلا ایده‌ای ندارم که چه اتفاقی داره میفته یا چه اتفاقی قراره بیفته. نمی‌دونم تا کی می‌تونم تحملش کنم، فرو نپاشم و به عقب برنگردم، تنها چیزی که برام مهمه اینه که ازش فرار نکنم. کنجکاوم که بدونم بعدش چیه. کنجکاوم که بدونم وقتی توی این راه از کنار همه‌ی چیزهایی که هدفم بودند گذشتم و راه همچنان از کنارشون گذشته بود، پس قراره به چی برسه.

.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان