625

نمی‌دونم، کلش عجیبه. می‌نویسم که پردازش کنم.

دو هفته پیش با فرزانه Tenet رو دیدم. و دیدنش برام لذت‌بخش بود. مردم از این حرف می‌زنند که فیلم‌نامه‌اش ضعیف بود و این‌ها که خب، من متوجهش نشدم، چون از خیلی وقت پیش دیگه حتی تلاش نمی‌کنم بفهمم چه خبره توی فیلم‌هاش. به خاطر همین نقص فیلم‌نامه برام معنایی نداره دقیقا. بیش‌تر، نمی‌دونم، روابطشون و دیالوگ‌ها برام زیبا بود. الانم از فکر کردن بهش خوشم میاد. یک چیزی بود که شبیه بهش ندیده بودم.

مهشاد خیلی فیلم می‌بینه و هر چی هم می‌بینه و تعریف می‌کنه، من می‌رم دنبالش، با این که حتی می‌دونم احتمالش وجود داره که سلیقه‌ی من نباشه. چون می‌دونی، انگار فیلم‌هاش کلا از یک دنیای متفاوته. من تقریبا هیچ‌کدومشون رو نمی‌شناسم و با این حال خیلی‌هاشون هم واقعا ناشناخته نیستند. 

توی Modern Family، یک قسمتی بود که الکس می‌خواست برای قبول شدن توی Caltech مصاحبه بده و اتفاقی مکالمه‌ی مصاحبه‌کننده با دوستش رو شنید که می‌گفت تمام افرادی که باهاشون مصاحبه می‌کنه مثلا هزاران افتخار درسی دارند و یک جور شوخی می‌کنند و یک مدل رفتار می‌کنند و پیانو یا ویولون می‌زنند و همچین چیزی و ازشون خسته است.

می‌دونی، نه مدل این که «در دنیایی که همه فلانند، تو بیسار باش.» فقط این که از متفاوت بودن نترسی. خدا می‌دونه چقدر از وضعیتم بدم میاد. از هر نظر نگاه کنی، جزو هیچ دسته‌ی مشخصی نیستم. و اکثر اوقات هم حس می‌کنم واقعا قدرت این رو ندارم که یک دسته‌ی مجزا تشکیل بدم. صرفا قراره محو بشم و این گاهی اوقات اذیتم می‌کنه.

چون می‌دونی، به نظرم این طبقه‌بندی‌ها باعث می‌شه تکلیفت با خودت و با بقیه روشن‌تر باشه. مثلا اگه من با پگاه که نماز و قرآن می‌خونه، دوست نبودم، محدثه هم احتمالا ازم نمی‌پرسید که کفاره‌ی روزه‌های نگرفته‌ام رو چطوری می‌دم. (سرگرم‌کننده است اگر به واکنش من و پگاه فکر کنید. پگاه غش کرد قشنگ.) و نه این که خودم مذهبی بودن یا نبودن مهم باشه، صرفا دسته‌بندی‌ایه که هست و زودتر به چشم بقیه میاد.

یک جورهایی مثل مقایسه یک باکتری تنها با یک باکتری توی بیوفیلمه (بیوفیلم یک جورهایی مجتمعی از باکتری‌هاست که خیلی مقاوم می‌تونه باشه.) که باکتری تنها می‌تونه یک جوری نابود بشه که انگار هیچ‌وقت وجود نداشته. ولی باکتری‌ای که توی یک بیوفیلم باشه یک اثری از خودش به جا می‌ذاره. اثر بیوفیلم فقط مربوط به یک باکتری نیست، ولی حداقل این باکتری جزء کوچکی از یک اثر محسوس داشته در مقایسه با دقیقا هیچ اثری.

۴
مائده ‌‌‌‌‌‌‌
۲۹ آذر ۰۰:۳۲

آخیش، چرا اینقدر دلم تنگ شده بود برای خوندن پست‌هات؟ :")

پاسخ :

مائده اتفاقا پریشب خوابت رو دیدم :))))) می‌خواستم بیام بهت بگم، یاد رفت.
آرزو ﴿ッ﴾
۲۹ آذر ۰۰:۵۴

ولی سارا تو عمیقا زیبایی؛ در اندیشیدن، نوشتن فکرهات، طبقه‌بندی کردن و یه سری چیزهای دیگه.

من مطمئنم جوری نابود نمی‌شی که انگار هیچ‌وقت وجود نداشتی.

+ شاید شبیه این کامنت‌های انگیزشی و دلداری‌دهنده شده باشه. ولی صرفا حسم رو گفتم. و اساسا بلد نیستم دلداری بدم. :|

پاسخ :

واقعا بابت حرف‌های قشنگی که بهم می‌زنی، ممنونم ازت آرزو، فقط الان توی یکی از اون دوره‌های خودشیفتگی‌م نیستم :)) می‌دونی، قطعا یک فرد تنها هم می‌تونه یک تاثیری داشته باشه، ولی من نمی‌دونم می‌تونم همچین فردی باشم یا نه.
Harry :)
۲۹ آذر ۲۳:۱۰

به نظرم همین که Tenet رو دوست داشتی تا حد زیادی متمایزت میکنه :)))

من حس میکردم فیلمو برای یکی که مثلا دکترای فیزیکی چیزی داره ساخته:|

پاسخ :

همین دقیقا :))))) من داشتم توی لترباکسدش می‌گشتم بعد همین‌طوری با خودم فکر می‌کردم «به به سارا، یک بارم که تو با یکی از فیلم‌های نولان ارتباط برقرار کردی، این طوری.»

علمش که پیچیده بود هیچ، خود روند داستان هم من نمی‌فهمیدم :))))))) یعنی من فقط می‌دونستم کی‌ها با هم دوستند و کیا نه :)))
مائده ‌‌‌‌‌‌‌
۳۰ آذر ۰۰:۰۳

تعریف میکنی برام؟ :")

پاسخ :

هیجان‌انگیرترین خواب ممکن بود :))))) این شکلی که ما توی یک ساختمون زندگی می‌کردیم و من توی آسانسور دیدمت و با هم حرف زدیم :))))
خوابم قسمت‌های دیگه هم داشت که خیلی عجیب‌تر بودند، ولی یادم نمیاد :/
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان