That the universe was made just to be seen by my eyes ...

چند باری از دیگران شنیدم که پدر و مادرشون تلاش می‌کردند که خوش‌اخلاق بارشون بیارن. و نمی‌دونم چرا هر بار برام عجیب بود. در نهایت فهمیدم به خاطر این که هیچ‌وقت توی خونه‌ی ما این مطرح نبوده. یعنی نه فقط خوش‌اخلاقی؛ ما کلا به فضایل اخلاقی اهمیت نمی‌دادیم. یعنی واقعا خانواده‌ی فاسدی هم نبودیم :)) ولی این شکلی نبود که کسی تاکید کنه دروغ گفتن در اکثر موقعیت‌ها اشتباهه. تقلب کردن صبا توی امتحان‌های مدرسه به خاطر این که المپیادیه، برای مامان و بابام مشکلی نداشت. یا دروغ گفتن به صورت کلی، به هر کسی جز خانواده. شبیه به همین، راجع به بقیه‌ی اشتباه‌های اخلاقی هم بود. یعنی ما صرفا شانس آوردیم که کلا مامان و بابام افراد نسبتا خوبی برای جامعه هستند و ما هم ازشون الگو گرفتیم و درسته خیلی اخلاقی فکر نمی‌کنیم و هر جا خوشمون میاد، وسطش می‌کشیم، ولی چندان هم مشکل‌ساز نبودیم.

من همیشه ته قلبم امیدوارم که هیچ‌وقت به یک دانشجوی فلسفه یا کلا فرد متخصص در فلسفه برنخورم. چون گفتم، یک سری بحث‌ها مثل این که جهان از کجا اومده، خدا وجود داره یا نه، و چیزهای این شکلی، به‌کل توی ذهن من مطرح نیستند. یوستین گردر توی دنیای سوفی می‌گفت اگه جهان یک خرگوش باشه (راستش دقیقا مطمئن نیستم جهان رو تشبیه کرده بود یا چیز دیگه‌ای.) افراد عادی روی پوست خرگوشند. بین تارها و هیچی از دنیای بیرون نمی‌بینند. ولی افرادی که فکر می‌کنند، کم‌کم میان بالاتر. به نوک موهای خرگوش می‌رسند و دامنه‌ی دید وسیع‌تری دارند. من گاهی اوقات حس می‌کنم دیگه حتی توی پوست خرگوش فرو رفتم و حتی به اینم نمی‌تونم خیلی اهمیت بدم.

برای من دنیا مهم نبود چندان. توی خونه‌ی ما بحثی نبود سر این چیزها. دنیا یک چیز ثابت فرض می‌شد. آفریقایی‌ها همیشه توی گرسنگی‌اند، ما هم به احتمال قوی همیشه توی بحرانیم و هیچ‌کدوم از این‌ها مهم نیست چون ما صرفا باید درس بخونیم و یک شغل خوب گیر بیاریم. این توی ذهن من مونده همچنان. من خیلی با این فیلم‌هایی که به کارما اشاره می‌کنند و مثلا این طوریند که یک نفر به یک نفر دیگه کمک می‌کنه و زنجیره ادامه پیدا می‌کنه تا به فرد اول برسه، تحت تاثیر قرار نمی‌گیرم. یک جورهایی فکر می‌کنم که واقعا کارهای ما چندان هم مهم نیست. یعنی در هر صورت توی دنیا یک سری افراد بدند و یک سری افراد خوب و این تعادل ادامه پیدا می‌کنه تا ابد. که خب، الان به این رسیدم که فکر می‌کنم درست نیست. کارهای ما تاثیرگذاره. خیلی کم، ولی هست. 

یعنی من خیلی تفریحی شروع کردم که به دنیا فکر کنم. و الان واقعا overwhelmedام. نمی‌تونم اهمیت ندم به این که روی پوست خرگوشم. دوست دارم بالاتر باشم.

 

و داشتم فکر می‌کردم کلا ایران شبیه خونه‌ی ماست. یعنی من یک استاد آمار داشتم (هارواردیِ عزیزم، نه. دستیارش در واقع.) که قشنگ ما تا آخر ترم به عقلش شک داشتیم، ولی به هر حال، من این رو دوست داشتم که این‌قدر با شیفتگی از آمار حرف می‌زنه. نمی‌گفت آمار مهم‌ترین چیز در کل جهانه، صرفا همه چیز توی ذهنش به آمار ختم می‌شد. یک جلسه یکی از همکلاسی‌هام راجع به داده‌سازی (؟) یا یک همچین چیزی ازش سوال کرد. این که داده‌ها رو تحریف کنی یا از قصد اشتباه تفسیرشون کنی. و این استادمون در حدود یک ربع حرف زد که یک دقیقه‌اش راجع به این بود که اصلا روششون به صورت کلی چیه و بقیه‌اش این که چقدر این کار بی‌مسئولیتی محسوب می‌شه. و این تنها باریه که من یادم میاد که نفر از اخلاق توی علم حرف زده باشه توی کلاس‌های ما.

یعنی مثلا یک چیزی هست که توش مثلا چند نفر با هم رفیقی چیزی‌اند و هر کدوم مقاله‌ای بده، اسم بقیه هم میاره. بدین ترتیب، انگار یک نفر توی سال صد تا مقاله داده یا توشون همکاری کرده و توجهتون رو به این جلب می‌کنم که سال در بیش‌ترین حالت 366 روزه. و درسته، همه می‌دونند این کارها درست‌ترین چیزهای ممکن نیستند، ولی از دید کسی هم انگار بی‌اخلاقی نیست؛ زرنگیه بیش‌تر.

 

فکر کردن به این‌ها سخته. من عادت کردم به خودم و اطرافم فکر کنم و از پس همونم درست برنمی‌اومدم، این دیگه هیچی. ولی خب، خوشایند هم هست. چون خیلی از سوال‌ها اطراف من بودند که هیچ جوابی براشون پیدا نمی‌کردم. وقتی مقیاس رو بزرگ‌تر کردم، جوابشون هم پیدا شد، چون دنیا به اطراف من خلاصه نمی‌شد.

۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان