I know nothing more than you

Spoiler alert: این پست قابل‌فهم نیست.

من نمی‌فهمیدم رابطه‌ی طولانی‌مدت چرا باارزشه. یعنی چرا مثلا مخصوصا وقتی یک مانعی به وجود میاد، انسان‌ها باز هم تلاش می‌کنند با هم بمونند. یعنی می‌دونی، از دید احساسی نمی‌گم، از دید منطقی می‌گم. چون به نظرم رابطه‌ی طولانی‌مدت حتی از نظر منطقی هم باارزشه. ولی موضوع اینه که به نظر من توی یک جامعه‌ی نسبتا بزرگ، تو می‌تونی چند نفر رو پیدا کنی که باهاشون توی یک رابطه‌ی واقعا خوب از هر نظر باشی. بنابراین چرا بخوای با یک نفر بمونی؟

این که من زیست می‌خونم واقعا روی نحوه‌ی فکر کردنم تاثیر گذاشته؛ گفتم که من مقوله‌ی حیوون خونگی داشتن رو درک نمی‌کنم، مخصوصا این که اکثر اوقات هیچ سودی هم ندارند و فقط ضررند. بعضی از چیزهای حقوق حیوانات رو هم درک نمی‌کنم. و به صورت خلاصه، من دوست دارم یک سیستمی (نه لزوما زیستی، صرفا یک سیستم منطقی) برای چیزها پیدا کنم، یک سیستم منطقی که احساسات توش خیلی جایی ندارند. نمی‌تونم واقعا درست بیان کنم، ولی این طوری فکر کردن به چیزها واقعا برام لذت‌بخشه. یعنی خیلی سال پیش که The Theory of Everything رو دیدم و یک جاییش می‌گفت که دوست داره اصل یا سیستمی پیدا کنه که همه چیز رو توضیح بده، عمیقا درکش کردم. من دوست دارم چیزها رو طبقه‌بندی کنم، ماهیت اصلی‌شون رو پیدا کنم و می‌دونی، بفهممشون.

و هیچ مثالی رو پیدا نکردم که برای توضیح روابط مناسب باشه. یک بار یک مثالی رو شنیدم که می‌گفت مثلا روابط مثل اینه که شما یک غذای محبوب دارید (مثلا ماکارونی) و این طبیعیه که شما گاهی اوقات هوس قورمه‌سبزی کنید ولی باید به ماکارونی وفادار باشید. و این به نظر من توهین بود حتی، جدا از این که اصلا منطقی نیست که من تصمیم بگیرم دو ماه ماکارونی بخورم فقط. یعنی مثال افتضاحی بود. بر اساس این مثال، اصلا دلیلی نداشت که تو بخوای توی رابطه‌ی طولانی‌مدت با یک نفر باشی؛ حتی مضر هم بود. ضمن این که من دوست ندارم توی رابطه با یک نفر باشم فقط چون اثبات کنم که وفادارم، دوست دارم توی رابطه با یک نفر باشم، چون این فرد برام باارزش‌ترینه.

یا مثلا یک مثال دیگه این بود که توی رابطه بودن مثل اینه که بخوای خونه بخری. که من از اینم بدم می‌اومد. من با این فرد وارد رابطه نشدم چون برای الان بهترین فردیه که می‌تونم باهاش باشم. من با این فرد وارد رابطه شدم، چون فکر می‌کنم بهترین فردیه که برای من وجود داره. متنفرم از این ایده که در واقع می‌شه یک خونه داشت، و باز هم با حسرت به خونه‌های افراد دیگه نگاه کنی و نتونی بهشون برسی، و من اصلا همچین چیزی رو برای رابطه‌ی خودم دوست ندارم. فکر نکنم کسی دوست داشته باشه در واقع.

یک بار بهش گفتم که شاید به خاطر این رابطه‌ای مهم می‌شه که نشه مثلش رو پیدا کرد؛ سرش رو تکون داد و گفت که همچنان قانع نشده (بحث‌های ما واقعا زیبا و سرشار از حقیقته.) و خب، منطقی هم می‌گفت. من واقعا می‌تونم با افراد مختلف رابطه‌هایی داشته باشم که شبیهشون رو پیدا نکنم.

ولی خب، چند روز پیش داشتم به این فکر می‌کردم که من بین دوست‌هام فرد درون‌گرایی ندارم. نه درون‌گرا به این معنی که از تنهایی لذت ببره و این‌ها؛ درون‌گرایی که طول بکشه باهاش حتی حرف‌های ساده هم بزنی و یک ارتباط پایه پیدا کنی. و فکر کردم احتمالا به خاطر اینه که وقت و انرژی‌ش رو ندارم. درصد زیادی از انرژی‌ای که روی روابطم می‌ذارم مربوط به فرزانه است که دقیقا درون‌گراترین فردیه که تا حالا دیدم.

و این طوری نبود که ذره‌ای پشیمون باشم. صرفا فکر کردم که من یک عمقی از فرزانه رو می‌شناسم که فکر نکنم واقعا شایع باشه بین آدم‌ها. هست، ولی واقعا کمه و توی روابط دیگه‌ام هم یک دهم این شناخت نیست. و از شناختی حرف نمی‌زنم که از چه رنگی خوشش میاد یا هر چی. بیش‌تر این که چطوری فکر می‌کنه، روش فکر کردنش چطوریه در واقع. چطوری حس می‌کنه و چه چیزهایی باعث می‌شه از چیزی خوشش بیاد. واکنشش به اتفاقات مختلف چطوریه و با چه روشی می‌شه اعصابش رو خورد کرد یا خوشحالش کرد. نه این که همه چیز رو بدونم؛ فقط تا یک حد محدودی می‌دونم. می‌دونی، شناخت پایه‌ایه که مخصوصا در مورد فرزانه فقط با وقت و انرژی زیاد می‌تونستم بفهممشون.

و می‌دونی، این عمق از شناختن (و مهم‌تر، فهمیدن و درک کردنش) واقعا باارزشه و فقط هم با صرف زمان و انرژی به دست میاد. هیچ راه میانبری نداره. و احتمالا به خاطر همینه که روابط طولانی‌مدت باارزشند. من ارتباطات سطحی زیادی دارم، ارتباطات عمیق خیلی خیلی کم‌تری و این تنها رابطه‌ایه که توش این عمق از شناخت هست. یک جورهایی من حتی یک تکه ازش رو توی خودم دارم. یعنی مثلا توی بقیه‌ی روابطم، این طوریه که فکر می‌کنم فلانی از آهنگ‌های آروم خوشش میاد، پس بذار این آهنگم براش بفرستم، یا شبیه به این. ولی در این مورد، من تا حدی می‌تونم بدون استفاده از دانشم بفهمم که نظرش در مورد یک آهنگ، فیلم، یک موضوع یا هر چی، چیه. می‌تونم خودش بشم. بازم می‌گم، در حد محدودی. ولی هست.

آره، خیلی خوشحالم که تا یک حدی فهمیدم قضیه چیه.

۴
مائده ‌‌‌‌‌‌‌
۲۶ شهریور ۱۵:۴۱

سارا! چقدر پستت همه‌ی حرف‌هایی بود که سعی می‌کردم تو بحث‌‌ها با دوستام مطرحش کنم و توضیح بدم دلایل اینکه طرفدار رابطه‌های کوتاه‌مدت نیستم رو ولی انگار موفق نمی‌شدم اونچه تو ذهنمه توضیح بدم.

و علاوه بر چیزایی که گفتی، چندتا مورد دیگه هم هست که توجیه می‌کنه بهتره آدم پی روابط پرعمق‌تری باشه. شاید یه‌روز درباره‌ش حرف بزنیم.

و برات بی‌نهایت خوشحالم که آدمی رو که قراره باهاش عمق رو تجربه کنی، پیدا کردی. :)

پاسخ :

خوشحالم که قابل‌فهم بود :))) و حتما یک روز اون دلایل رو بهم بگو، واقعا مشتاقم بدونمشون.
و ممنون مائده :*
| Avonlea |
۲۶ شهریور ۱۹:۴۵

چقدر نگاهِ قشنگی بود. هیچوقت تا حالا اینطوری ندیده بودمش

پاسخ :

خواهر دلم برای کامنت‌هات تنگ شده بود :*
Mileva Marić
۲۷ شهریور ۱۳:۳۸

اتفاقا پست قابل فهم بود و خیلی هم لذت بردم ازش به شخصه! :)

 

ولی واقعا راست میگی و خیلی وقتا رابطه طولانی هیچ ارزش خاصی نداره. از یه سری زاویه ها و یه سری اوقات. و چقدر سخت و طولانیه پروسه به این نتیجه رسیدن!

پاسخ :

مرسی :* 
آره دیگه، هر رابطه‌ی طولانی‌ای ارزش نداره، ولی به صورت کلی فکر کنم اکثرمون دوست داریم رابطه‌مون طولانی باشه.
دامنِ گلدار
۲۹ شهریور ۰۶:۲۷

سلام :) با این پست خیلی همذات‌پنداری میکنم، ولی فکر نکنم بهتر از اینکه نوشتی بتونم چیزی بگم :)

پاسخ :

سلام دامن گلدار :)) مرسی :* (هر چند نمی‌دونم مرسی کاربرد داره یا نه.)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان