خانواده (۲)

پستی که در ادامه هست، دقیقا فقط غره و خوندنش اصلا توصیه نمی‌شه.

فکر می‌کنم یک بخشی از این استرسی که سر هر کاری دارم، بازم به این برمی‌گرده که توی خونه‌مونم.

یک کلیشه‌ای هست، که هر دختری که درسش خوب باشه، توی کارهای خونه و به صورت کلی، کارهای دیگه افتضاحه. و حتی من نمی‌دونم که توی جاهای دیگه این هست یا نه، ولی حداقل توی خونه‌ی ما، همه (جز بابام البته) تمام تلاششون رو می‌کنند که به من ثابت کنند من از پس کارهای خونه برنمیام. در حالی که غذاهایی که من درست می‌کنم، واقعاااا خوشمزه‌اند، و بخش قابل توجهی از کارهای خونه هم برعهده‌ی منه در حالت عادی. و با این وجود، هر حرکتی که می‌کنم، مامانم قطعا تلاش می‌کنه که قابلمه‌ی غذا رو از من بگیره، و خودش انجامش بده.

به صورت کلی، یک سیکلی هست، که من دوست دارم خودم یک کاری بکنم تا یاد بگیرم، و اگه دقیقا کوچک‌ترین اشتباهی بکنم، قطعا و قطعا حداقل پنج بار بهش اشاره می‌شه. و این در حالتیه که خودم اجازه پیدا کنم که انجامش بدم. چون همیشه حداقل یک نفر هست که دوست داشته باشه به من ثابت کنه بهتر از من می‌تونه انجامش بده.

و خب، در حالت عادی قابل تحمله؛ ولی الان که همه جمعند، من واقعاااااا دیگه نمی‌کشم. واقعا نمی‌تونم هر روز از صبح تا شب تحمل کنم که یک نفر دیگه بهم بگه چی کار کنم یا نکنم، یک نفر دیگه کارهای اتاق من رو انجام بده، یک نفر دیگه بهم عذاب وجدان بده و اصولا کار کم نمیاد. این شکلی نیست که همیشه سرزنش کنند. خیلی اوقات هم تعریف می‌کنند، ولی اگه دقیقا کوچک‌ترین چیزی برای سرزنش باشه (و من از اشتباهات مرگبار حرف نمی‌زنم، از اشتباهات ساده‌ای که گاهی اوقات پیش میاد توی زندگی هر انسانی، حرف می‌زنم.) قطعا از سرزنش کردن دریغ نمی‌کنند. 

امروز دیدم من چند روزه استرس دارم سر این که سه تا پیراهن برای تولد بابام خریدیم، و پیراهنی که من گرفتم، کوچکه. که اونم حتی تقصیر من نبود. یعنی می‌گم هر اشتباهی، تا ابد یاد همه می‌مونه، و تا ابد سرش سرزنش می‌شی. و به طور خاص من باید سرزنش بشم. گاهی اوقات حس می‌کنم مامان و بابام خوششون میاد از سرزنش کردن من.

بیاید برای مثال یک داستان براتون تعریف کنم؛ مامانم تازگی‌ها رفته دکتر و مشخص شده فشار خون داشته، که چیز خاصی هم نبود و از پس‌مونده‌های کرونا بود. فشارش الان نرماله یعنی. و یک بار رفته بود بیرون برای یک کار مختصری، و توی همون مدت  سپید هزاااااار بار از من پرسید که «مامان چرا رفته بیرون؟» یا «مامان که اصلا نباید بره بیرون.» یا «کاش به من می‌گفت که به جاش برم.» و مامانم به معنای دقیق کلمه، تا سر کوچه رفته بود؛ با میل و رضایت خودش. و با این کار من همچنان دارم به این فکر می‌کنم که آیا من اشتباه کردم؟ آیا من فرد خودخواهیم؟ آیا بی‌فکرم؟ و آیا هزار تا چیز دیگه. و از استاندارد آدم‌های دیگه خبر ندارم. ولی این موضوع توی زندگی من دلیلی بر خودخواهی هیچ‌کس نیست. یعنی می‌گم من با خانواده‌ی سرزنش‌گرم گیر کردم و یک انسان به‌شدت extra. و اصلا هر کسی هر جور که دلش می‌خواد باشه، ولی کاش دست از سر من بردارند. نود درصد از گریه‌های یک ماه اخیر من، به خاطر هم‌نشینی با این آدم‌ها بوده و نمی‌دونم تا کی قراره طول بکشه. 

یک بار احسان بهم گفت که خانواده مثل یک کوله‌پشتی پر از وسایل حیاتی، برای وقتیه که توی بیابون گیر افتادی. برای منم همینه، اگه اون کوله‌پشتی سراسرش پوشیده از خار باشه، و توشم مثلا فقط آهن باشه. 

۶
عینک ...
۲۴ شهریور ۰۰:۰۵

سلام :)

 

شاید من الان حس شما رو درک نکنم ولی دوست دارم این جمله رو بنویسم:

 

«همه ی آدم ها در حال دست و پنجه نرم کردن با مشکلاتی هستند که شما از آن خبر ندارید»

 

این جمله👆 رو یه نویسنده ی معروف انگلیسی گفته ، که پس از سفر به تمام شهر های انگلستان کتابی نوشت و آن کتاب بهترین کتاب سال بریتانیا شد و این جمله نیز در پایان کتاب نوشته شده بود...

 

راستی یه سوال می تونم بپرسم؟

پاسخ :

سلام، راستش من واقعا نمی‌فهمم این جمله چه کمکی می‌کنه، چون من حق دارم از خانواده‌ام توقع داشته باشم که حمایتم کنند، مخصوصا وقتی اشتباهی نکردم، ولی مرسی به هر حال.

آره :)
نَسیم 🍀
۲۴ شهریور ۰۰:۳۹

اگه بدونی سر جریان انتخاب رشته چه خونی دارن به جگرم میکنن...

پاسخ :

واقعا متاسفم.
مامان منم وقتی بهش گفتم که «دوست دارم» برم ریاضی، دقیقا سه روز باهام حرف نزد. 
امیدوارم در نهایت باهاشون به یک صلحی برسی.
اگنس ••
۲۴ شهریور ۰۸:۰۹

تازه من اگه داداشمم اشتباه کنه من سرزنش میشم :)))) 

پاسخ :

آره، اینم هست، وقتی بچه‌ی بزرگ‌تری. یا حداقل بچه‌ی عاقل‌تری :))
فاطمه .ح
۲۴ شهریور ۰۸:۳۷

تو وبلاگ‌م ستاره‌ت رو روشن دیدم که نوشتی خانواده. تو دلم گفتم امان از این خانواده:))) خانواده تو نه ها. خانواده به طورکلی.

منم دیروز داشتم بخاطر احساسات متناقضِ 《دوستشون دارم ولی اونا قرار نیست منو بفهمن》و 《دوستشون دارم پس چرا اذیتشون می‌کنم، من دختر بدی‌ام》و ... گریه می‌کردم. خیلی درمان خوبیه...

 

پاسخ :

واقعا.
و می‌دونی، به نظرم خوبه از این‌ها حرف زدن، این که همه بفهمند که والد شدن، خیلی خیلی مسئولیت بزرگیه و از همه‌ی جهات باید آماده باشند. 
این عذاب وجدان رو می‌فهمم. واقعا دردناکه.
فاطمه .ح
۲۴ شهریور ۰۸:۴۰

در آخر می‌خواستم بگم درمورد رفتار بند پایانی هم اصلا حساسیت‌ت کم نیست بنظرم. تا سر کوچه رفتن ایرادی نداره.

پاسخ :

به نظر منم، مخصوصا وقتی دقیقا خود فرد بدون هیچ‌گونه اجبار بیرونی و اساسا بدون هیچ نیازی رفته.
سارا خانی
۲۴ شهریور ۱۰:۰۵

کلا مشکلات تمام کسانی که با کرونا خونه نشین شدن یه جورایی توی همین مایه هاست. 

منم باهاشون به مشکل خوردم و چون اخلاقم یه کم فلفل نمکیه، آخرش هم تمام کاسه کوزه ها سر خودم شکسته میشه. و اون حجم از غری که هر روز باید تحمل کنم بیش از ظرفیت تعریف شده ی وجودیمه! 

پاسخ :

آره، من واقعااااا نمی‌خواستم از خوابگاه برم و الان هم دلم خییییلی برای تهران تنگه.
درک متقابلی کلا نیست.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان