بیست

عطش زندگی کردن، و دونستن رو نه‌تنها توی خودم، که توی آدم‌های اطرافم هم می‌بینم. این میل عمیق برای این که کسی باشی. و توجه رو به خودت جلب کنی. و می‌دونی، وقتی این طوری نمای بیرونی‌ش رو توی یک فرد دیگه می‌بینم، اصلا خوشم نمیاد. درست به نظر نمیاد.

فرزانه حرص نمی‌خوره سر این چیزها. می‌دونی، بحثم سر فرزانه نیست، سر خود ویژگیه. که در حالی که همه دنبال اینند که بیش‌تر بدونند و بهتر و بزرگ‌تر و فرهیخته‌تر باشند، فرزانه به راحتی کتاب‌ها، فیلم‌ها یا هر چی کلا که اگه بگی دوستشون داری، عقلت زیر شک می‌ره، ول می‌کنه. سر این حرف نمی‌زنم که درست می‌گه یا نه. من فقط این رو می‌پرستم که این‌قدر اهمیت‌نده‌ است. این‌قدر توی دنیای خودشه. فکر نکنم تا حالا کلا به نظر دیگران راجع به خودش اهمیتی داشته باشه.

بیست روز دیگه، بیست سالش می‌شه؛ منم سی و پنج روز دیگه. نشسته بودیم و ناراحت بودیم. فکر می‌کردیم توی بیست سالگی دیگه همه چیز باید زیبا و کامل باشه. نه این که همچنان همین‌قدر هیچی‌ندیده باشیم. فرزانه یک لیست خوند، از کارهایی که چند سال پیش فکر می‌کرد باید قبل از بیست سالگی انجام داده باشه. من دوستش دارم، ولی هدف‌گذاری‌ش واقعا خیلی خوب نیست. الان بیش‌تر این یادم میاد که تا قبل از بیست سالگی کنسرت Imagine Dragons رفته باشه. آره. توی دبیرستان هنوز نگرش خیلی خوبی از اقتصاد توی ایران نداشتیم. 

این شکلی نیست که من خیلی به این لیست‌های قبل از بیست سالگی اعتقاد داشته باشم. واقعا ندارم. لازم نیست همه‌مون دقیقا یک طور زندگی کنیم و واقعا احمقانه است که بر اساس چند تا تیک ارزش کل زندگی‌ت رو زیر سوال ببری. به فرزانه می‌گفتم که ما مدرسه‌ی خوبی درس خوندیم، و دانشگاه و رشته‌ی خوبی هم قبول شدیم، و باید به خاطر این‌ها یکم به خودمون امتیاز بدیم به هر حال. 

کلا می‌دونی، چند تا پست قبل گفتم؛ باید منطقی به مشکلات نگاه کنی. نباید فکر کنی توی کل زندگی‌ت هیچ کار مفیدی نکردی؛ من کلی کار مفید کردم. کلی زندگی کردم. خیلی خیلی زیاد خندیدم و واقعا هیچ‌کس نمی‌تونه انکار کنه چقدر به چیزهای چرت زیادی فکر کردم. و به نظرم فکر کردن کلا خوبه، حالا راجع به هر چی هم باشه.

صرفا اون‌قدر تجربه ندارم که دلم می‌خواست. و اینم اشکالی نداره. تازه اول راهم. تازگی‌ها می‌تونم ببینم که چقدر این تصور هست که از سی چهل سالگی به بعد، هیچی نیست. ولی من می‌دونم که اگه بخوای، اون‌جا هم محشر می‌شه. این‌ها رو نمی‌گم که خودم رو دلداری بدم. واقعا بهشون معتقدم. خوشم میاد از این که کسی باشم که یک جنبه‌ی تازه از چیزی رو می‌بینه.

به هر حال، سی و پنج روز تا بیست سالگی‌م مونده و من واقعا مشتاقم که ازش استفاده کنم. امشب با صبا برای اولین بار کارائوکه گذاشتیم و همیلتون خوندیم. افتضااااااااااح بودیم، ولی خیلی خوش گذشت. و شروع خوبی بود.

۳
فاطمه .ح
۰۹ شهریور ۲۳:۰۸

فقط دوست دارم یادآوری کنم که خیلی عاقلی.

پاسخ :

واقعا هستم، مرسی :)))
رویا
۱۰ شهریور ۰۲:۲۵

سلام، من دو تا سوال تو ذهنمه.

اگه دوست داشتی جواب بده.

سرزانه چی و کجا می خونه؟

مهرسا چه نسبتی باهات داره؟

پاسخ :

سلام :)) آمم، فرزانه هم یکی از رشته‌های تجربیه، مهرسا برادرزاده‌ام.
حنا
۱۵ شهریور ۱۷:۳۴

"من فقط این رو می‌پرستم که این‌قدر بی‌اهمیته."
باز گفتی بی‌اهمیته. بگو اهمیت‌ند‌ه‌ست. :))

پاسخ :

حنا آخه :)))))) آه، باشه :))))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان