One Step at a Time

از اون‌جایی که برنامه‌ام برای سال جدید این‌جاست، بذارید بگم که چطوری می‌گذره. و بیش‌تر به خاطر می‌نویسم که ذهن خودم خالی بشه. 

آرمینا یک هشتگ داره توی Flares به اسم «یک قدم جلوتر» که من عمیقا ازش خوشم میاد. و این شکلیه که هر روز چیزهایی که یاد می‌گیره، کارهای تازه‌ای که انجام می‌ده، و چیزهای شبیه به این‌ها رو می‌نویسه. و می‌دونی، چند روز پیش داشتم فکر می‌کردم که یک صفحه از جزوه‌ام رو بکنم و دوباره بنویسمش، یا یک چیزی شبیه به این، صرفا چون یک جایی‌ش یک کلمه رو اشتباه نوشته بودم. و یک لحظه فکر کردم که اگه من تلاش کنم و با این اشتباهم کنار بیام و بپذیرمش، یک قدم جلوتره برای من. و ازش گذشتم و یک قدم جلوتر رفتم. فرداش می‌خواستم یک چیزی بنویسم و از یک کلمه‌ای خیلی خوشم نمی‌اومد، وسواس شدیدی نداشتم ولی ترجیح می‌دادم که نباشه، و بازم فکر کردم که می‌تونم ازش استفاده کنم و یک قدم جلوتر برم. و رفتم. فرداش فکر کردم که اگر موقع ورزش حواسم فقط و فقط به بدنم باشه و به چیزی فکر نکنم، یک قدم به جلوئه. و تمرکز کردم.

راستش از کلش خوشم میاد. می‌دونم که ممکنه درک نکنید که چطور ممکنه که استفاده از یک کلمه، حتی یک حرکت محسوب بشه، ولی برای من مهمه، چون کمِ کمش باعث می‌شه که وسواسم پیش‌روی نکنه. به غیر از این‌ها، قدم‌های زیادی برداشتم. دیروز، روز به شدت افتضاحی داشتم. و ورزش نکرده بودم و خب، من معمولا فکر می‌کنم که از فردا خوب شروع می‌کنم. ولی دیشب نذاشتمش برای امروز، همون آخر شب از توی اپی که از روش ورزش می‌کنم، ست شبانگاهی‌ش رو رفتم. چون به قول النا، پیوستگیه که مهمه.

برای کتاب‌هام که برنامه نوشته بودم، واقعا افتضاح شد. چون برنامه‌ام حتی با این که تلاش کردم که کم باشه، زیاد بود و این که استادهامون هم مثلا تکلیف‌هایی می‌دند که یک روز طول می‌کشه مثلا :/ و این که بعضی از روزها، صرفا واقعا نمی‌تونم که بخونم. و موضوع اینه که من زیاد تصمیم ندارم که وقتی که دوست دارم که فیلم ببینم، درس بخونم. چون وقتی که در ابعاد من پیر و باتجربه می‌شید، می‌فهمید که شوق کتاب خوندن و فیلم دیدن، حقیقتا چیزهای نادری‌اند و باید ازشون استفاده کنی. ولی در هر صورت همچنان دارم تلاشم رو ادامه می‌دم که برنامه‌های خیلی واقع‌بینانه بریزم و حتما اجراشون کنم.

چیز دیگه‌ای هم که درگیرشم، Quizlet ئه. رشته‌ی من مرتبط به زیست‌شناسیه، و خدا می‌دونه که چند هزار آیتم توی علم ژنتیک وجود داره که من باید بشناسمشون و موضوع اینه که فهمیدم که من دقیقا تا به هر یک از این آیتم‌ها هزار بار بر نخورم، یاد نمی‌گیرمشون. این شکلیه که فرزانه می‌گه که استاد مورد علاقه‌اش داره روی آپتامرها کار می‌کنه و من بار اول، دوم، سوم تا بار دهم با خودم می‌گم «Cool، تا حالا اسمشم به گوشم نخورده، برم ببینم چیه.»، و بار یازدهم تا هزارم فکر می‌کنم «من قطعا تا حالا این رو سرچ کردم، چطور ممکنه که حتی کلیاتی ازش یادم نیاد؟» و من الان هم یادم نمیاد که آپتامرها چیند. ولی یک سیستمی طراحی کردم که توش مثلا مفاهیم جدید که کلا هر روز یاد می‌گیرم، توی Quizlet وارد می‌کنیم و ده‌تا ست آخر رو مرور می‌کنم و خب، سیستم خوبی بود و مثلا نیم‌ساعت وقت می‌گرفت در روز که قطعا مناسب بود. (البته من مفاهیم رو فقط مرور می‌کردم، کلمه به کلمه از بر نبودم.) ولی فعلا چون نمی‌تونم همزمان با forest ازش استفاده کنم، یک خورده همه چیز به هم گره خورده.

و از اون‌جایی که من هر ماه یک مراسمی دارم که توش خودم رو سرزنش می‌کنم که چرا محض رضای خدا سه روز یک بار، یک سر به مجله‌ی Nature نمی‌زنم تا بفهمم چه خبره و بعد فرداش یادم می‌ره تا ماه بعد، برنامه‌ریزی کردم که هر روز یک مقاله، خبر یا دیدگاه مرتبط با رشته‌ام بخونم. و شاید تا الان فکر کرده باشید که چطور می‌تونم رد همه‌ی این‌ها رو نگه دارم. (احتمال قوی‌تر من اینه که شما از بند دوم کلا رها کردید، چون از show offهای ورزشی من خسته شدید.) که باید بگم که من یک ورد درست کردم که همه‌ی برنامه‌ریزی‌هام رو توش نگه می‌دارم. و خب، هر کاری که می‌کنم، جلوش ستاره می‌ذارم (برنامه‌های توش واقعا جزئی‌اند، در حد مثلا ده صفحه از کتاب مرجع بیوشیمی‌م) و توی برنامه‌ی روزانه‌ام، یک کاری دارم هر روز، که فقط این فایل ورد رو باز کنم و کارهایی که کردم ستاره بذارم. اگه کاری نکردم، فقط یک بار این فایل رو تا آخر بخونم (خوندن خیلی سریع و در واقع نخوندن). فقط همین. و این طوری می‌تونم تیکش بزنم. چون می‌دونی، باعث می‌شه که یادم بمونه که چه برنامه‌هایی دارم. که چقدر آخرش روشنه.

و این که چند روز پیش مائده یک پست گذاشت درباره‌ی این که سریال‌های محبوبمون رو نباید سریع ببینیم. و می‌دونی، سریال‌های (و در واقع مینی‌سریال‌ها) زیادی بودند که من موقع دیدن‌شون واقعا احساس به یاد ماندنی و عمیقی داشتم، و الان فقط ازشون یک اسم مونده توی ذهنم. به خاطر همین. برای مائده هم کامنت گذاشتم، ولی بذارید این‌جا هم بگم که بمونه؛ که دوست دارم تلاش کنم که بین سطرهای کتاب‌ها گم بشم. اسم‌های شخصیت‌ها یادم بمونه، و دنبال آهنگ‌های مورد علاقه‌ام از فیلم‌ها باشم. دوست دارم که فیلم ببینم در قدم اول البته. از ترسیدن از فیلم دیدن، به خاطر این که فیلم‌ها تازگی‌ها خیلی سطحی شدند، خسته شدم. اهمیتی نداره که فیلم‌های زیادی نبینم، خیلی از چیزهای مطرح رو ندیده باشم. فقط واقعا دوست دارم که دو ساعتی که جلوی لپ‌تاپم، فقط اندکی تاثیر داشته باشه، یکم فکرم بهش چنگ بندازه. و دوست دارم که ماجراها و متن‌های آهنگ‌هایی که می‌شنوم، بدونم.

و می‌دونی، چند روز پیش یک پست از یک بلاگر(توکا) (من لینکی ندارم راستش، اگر کسی می‌دونست، بگه که بذارم) خوندم که راجع به این می‌گفت که انسان‌ها اولش که قراره زبان یاد بگیرند، روندش خیلی کنده، چون پایه است. هر چقدر که پیشرفت کنند، سریع‌تر می‌شه. فکر می‌کنم اشکالی نداره که دیشب خودم رو باخته بودم، صبح‌های نسبتا زیادی، ظهر بیدار شدم  و فکر می‌کنم اشکالی نداره که دیروز به جای بعد از ظهر شب ورزش کردم. دارم جلو می‌رم و همین، به اندازه‌ی کافی خوبه.

 و پ.ن: چیز دیگه‌ای که هست، اینه که من می‌دونم و کاملا موافقم که چیزهایی شبیه به این صحبت‌هایی که الان کردم، به شدت مهمه و این لحطات در هر صورت زندگی مائند و باید هدف‌مند باشند و فلان و بیسار. ولی در هر صورت، همون طوری که زهرا یک بار گفت، چیزهای کمی توی زندگی هستند که عمیق‌تر و مهم‌تر از مکالمات نیمه‌شبی باشند که وسطشون مجبوری سرت رو توی بالش فرو کنی، چون ممکنه که با قهقهه‌ات کل خونه بیدار بشند. کلش اینه که حواست باشه که کل زندگی‌ت، توی ساعت مطالعه، ورزش و چیزهای خسته‌کننده خلاصه نشه. (زهرا و مهدی، این به این معنی نیست که من مایلم که حتی یک دقیقه‌ی دیگه از خواب شبم رو به شما دوتا اختصاص بدم.)

پ.ن.ن: یک چیز دیگه هم هست که دارم تلاش می‌کنم که جزئی از روتین باشه؛ این که هر شب خیلی کوتاه می‌نویسم که چی کار کردم. یعنی در این حد که «صبح دیر بیدار پا شدم، درس خوندم، فیلم فلان رو دیدم، خداحافظ.» از این هم خوشم میاد.

۵
حسنا ...
۲۴ فروردين ۲۱:۰۴

این نیچر یه نیوزلتر داره به اسم nature briefing . من خیلی دوسش دارم. هم کل خبرای مهمو خلاصه میکنه و هم چینش و خبراش جذابن همیشه. 

پادکست هم داره نیچر، اونم میتونی گوش کنی :) 

پاسخ :

مرسی که گفتی *_* واقعا نیاز بود بهش :)
نَسیم 🍀
۲۴ فروردين ۲۲:۰۳

عاشق این پستت شدم. در تلاشم یک بولت‌ژورنال برای خودم داشته باشم و این چیزهایی که راجب برنامه ریزی گفتی واقعا جالب بودن و احتمال زیاد آخر هفته یک تایم اساسی بذارم و به برنامه‌م اضافه‌شون کنم.

 

راستی من تو کانالت چندتا آهنگ فرستادم و هیچ ری‌اکشنی نشون ندادی و نمیتونم حدس بزنم که چقدر ازشون بدت اومده و گفتی یارو چقد سخیف گوش میده =))))

پاسخ :

اوه، خوشحالم :)
من واکنشی نشون ندادم چون معلوم نبود چی از کیه :))) وقتی تموم کردم، می‌ذارم :)
گلاویژ ...
۲۵ فروردين ۰۴:۵۰

می‌دونی من الان واقعا نمی‌د‌ونم چی بگم؟:) چون دقیقا دیروز ظهر برای یکی از دوستای بلاگرم یه کامنت خصوصی گذاشتم و راجع به پروژه‌ی شخصی‌ای که قراره تو وبلاگم شروع کنم براش حرف زدم  و می‌دونی یه‌جاهاییش دیگه خیلی شبیه پست تو بود! و اینجوری بود که پروژه‌ی یک‌قدم جلوتر آرمینا رو براش مثال زدم و گفتم منم به یک همچین چیزی نیاز دارم، حالا نه اینکه دقیقا مثل اون بیام چیزی جدیدی که یاد گرفتم رو بنویسم نه، صرفا یک گزارش از کارهایی که اون‌روز کردم که ممکنه خیلی هم چشم‌گیر نباشند اما در درازمدت، باعث اتفاقای خوبی می‌شند. حتی مثلا بهش گفتم که خب من نمی‌تونم بیام بنویسم یک‌قدم جلوتر، چون یه‌روزایی ممکنه واقعا هیچ قدمی در کار نباشه و می دونی بیشتر شبیه یک بچه‌ی یک‌ساله‌ام که تازه داره تاتی تاتی کردن یاد می‌گیره، و نمیشه قدم‌هاشو رسما یک‌قدم، یک‌گام یا پیشروی نگاه کرد اما خب نمیشه نادیده هم گرفت چون به‌هرحال زمینه‌ساز قدم‌های محکم و دویدن‌های آینده می‌شند. و خب احتمالا اسم پروژه‌مو تحت‌تأثیر اسم کتاب آرمینا بذارم فراخوان رؤیاها! چون فکر می‌کنم فعلا توی این مرحله‌ام.

ببخشید که طولانی نوشتم، برام جالب بود که چیزی می‌خواستم فردا بذارم، مشابه‌ش رو تو امشب گذاشتی و راجع بهش حرف زدی:)

پاسخ :

اوه، امیدوارم که آرمینا این رو ببینه :) قطعا خوشحال می‌شه :)
بیش‌تر به پست سال جدیدم برمی‌گرده و این که ذهنم واقعا شلوغ بود.
‌‌ Elle
۲۷ فروردين ۲۰:۲۰

سارا در مورد forest یه قسمت داره به نام  app whitelist، اون‌جا می‌تونی چیزهایی که موقع درس خوندن باید بهشون دسترسی داشته باشی، اضافه کنی. 

پاسخ :

وای، مرسی، واقعا کمک بزرگی بود.
فاطمه .ح
۰۱ ارديبهشت ۰۰:۰۷

سلام. من اولین‌باره این‌جا رو می‌خونم و نظر می‌ذارم. فضای اینجا خیلی برام آشنا میاد ولی گمونم اولین‌بارمه.

اونجا که درمورد فیلم نوشتی، حس استرس بهم منتقل شد :)) می‌خواستم بگم بیا من هر چی فیلم خوب دیدم بهت می‌گم که دیگه وسواس فیلم سطحی نداشته باشی.

البته درسته سلایق فرق داره ولی بعضی‌ها فیلما دیگه عجیب همه روش متفق‌القول‌ان. مثل 12 مرد خشمگین. شاید دیده باشی.

پاسخ :

اوه، من که خیلی استقبال می‌کنم :) واقعا می‌گم :)
و آره، همون‌طوری که خودت بهش رسیدی، قبلا این‌جا بودی :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان